پوپولیسم بهعنوان ایدئولوژی یا جریانی سیاسی تعریف میشود که منافع و مضار کوتاهمدت را در مقابل منافع و مضار بلندمدت مورد تأکید قرار میدهد و از این طریق مردم را به حمایت از خویش برمیانگیزد
علی مرشدیزاد،عضو هیئت علمی دانشگاه شاهد/مجله آینده نگر
فلاسفه باستان ازجمله افلاطون نقدهایی به دموکراسی داشتند و آن را در زمره حکومتهای بد میآوردند. شاهبیت نقد آنها بر دموکراسی این بود که دموکراسی حکومت اکثریت نادان بر اقلیت فرزانه است و باعث میشود نادانان به قلمروی سیاست راه یابند و با اثرگذاری بر سیاست، آن را به تباهی بکشانند. درک و برداشتی که این اندیشمندان درباره دموکراسی داشتند نوعی حکمرانی بود که دستخوش هوسهای آنی و گذرای پایینترین طبقات جامعه میشد، و متأسفانه این نگرانی بهجا بود. دموکراسی زمینه مهیایی برای درغلتیدن به این وضعیت دارد و این همان چیزی است که از آن بهعنوان پوپولیسم یاد میشود. سیر تحول دموکراسی از یونان باستان تا به امروز و تلاشهایی که برای تقویت و بهبود آن صورت گرفته است، بخشی نیز برای بستن راه نفوذ پوپولیسم به درون آن بوده است و تا حدودی نیز توفیق حاصلشده است.
دموکراسیها با برجسته کردن نقش احزاب و جامعه مدنی و نهادینه کردن آنها در سیاست میکوشند سیاست دموکراتیک را قوام و ارج ببخشند و آن را از دسترس هوسرانان و آرای کودکانه دور نگاه دارند. برخی اندیشمندان ازجمله کاسماد در تعریف پوپولیسم گفتهاند که پوپولیسم ایدئولوژی یا شیوهای از حکمرانی است که در آن جامعه به دو دسته تقسیم میشود: نخبگان فاسد و مردم ناب تحت ستم. این تعریف گنجایش آن را ندارد که تمامی انواع پوپولیسم، اعم از چپ و راست را در خود جای دهد، و در بهترین حالت تنها پوپولیسم چپ را تعریف میکند. تعریف دیگری نیز از سوی توماس نیگل ارائهشده است که به نظر میرسد بهتر میتواند این انواع را در برگیرد. در تعریف نیگل، پوپولیسم بهعنوان ایدئولوژی یا جریانی سیاسی تعریف میشود که منافع و مضار کوتاهمدت را در مقابل منافع و مضار بلندمدت مورد تأکید قرار میدهد و از این طریق مردم را به حمایت از خویش برمیانگیزد.
نیگل چنین استدلال میکند که منافع کوتاهمدت بهواسطه احساسات و عواطف برانگیخته میشوند و عامل محرک منافع بلندمدت اعتقاد و استدلال است. پوپولیستها به سراغ منافع کوتاهمدت مردم میروند و آنها را با استفاده از تحریک احساساتی برمیانگیزند، و بدین ترتیب مردم را با خود همراه میسازند. در واقع منفی بودن پوپولیسم بهدلیل فدا کردن منافع بلندمدت جامعه است که نوعی فریب محسوب میشود. با این تعریف، درمییابیم که پوپولیسم بهطورکلی منفی است و ما مقولهای به نام پوپولیسم خوب و بد نداریم. آنچه در دموکراسیها تحت عنوان جاذبه مردمی و کاریزمای شخصی رهبران وجود دارد، از مقوله پوپولیسم محسوب نمیشود، مشروط به اینکه هدف از آن فدا کردن اهداف بلندمدت در پای اهداف کوتاهمدت نباشد. بنابراین، اینکه یک رهبر دموکراتیک توانایی آن را دارد که با صدور پیامی مردم را به صحنه بیاورد و نتیجه انتخابات را به نفع جریانی خاص رقم بزند، متفاوت از سخنان رهبری پوپولیست است که با دادن وعدههای واهی و گاه ویرانگر به دنبال کسب آرا است. در مورد نخست، اهدافی والا و بلندمدت مدنظر است و در مورد دوم، هدف فریب دادن مردم برای کسب قدرت سیاسی است.
پوپولیسم به دو دسته راست و چپ تقسیم میشود. پوپولیسم چپ بر طبقه تأکید دارد و سعی میکند آمال و آرزوهای طبقات پایین را برانگیزد، بنابراین وعدههای اقتصادی در این نوع پوپولیسم برجستگی دارد. در پوپولیسم راست، منزلت و هویت مورد تأکید قرار میگیرد. پوپولیستهای راستگرا معمولاً در جوامعی ظهور میکنند که از سطح نیازهای معیشتی فراتر رفتهاند. بنابراین بر آمال و آرزوهای طبقات متوسط و بالا انگشت میگذارند. موضوعاتی مانند تأکید بر نژاد، سیاستهای مربوط به مهاجرت، سیاستهای پاکسازی قومی و مذهبی و… از موضوعاتی است که پوپولیسم راست بر آن تأکید دارد. هردوی این پوپولیسمها خطرناکاند و میتوانند بحرانآفرین باشند و انسانها و نسلهایی را قربانی سازند. هردوی این پوپولیسمها خصلت نفرتانگیزی دارند، یعنی تنفر بخشی از جامعه را علیه بخشی دیگر برمیانگیزند و بخشی از جامعه را در خصوص مشکلات موجود مقصر میسازند. پوپولیسم چپ ثروتمندان را مسبب فقر فقیران معرفی میکند و پوپولیسم راست مهاجران، نژادهای دیگر و… را باعث مشکلات جامعه قلمداد میکند. جریانهای تندرو در ذات خود پوپولیستاند و جریانهای معتدل در هنگامیکه دچار فساد میشوند به پوپولیسم میگرایند. بنابراین فاشیسم و کمونیسم ذاتا خصلتی پوپولیستی دارند و سوسیالیسم، محافظهکاری و لیبرالیسم درصورتیکه دچار فساد شوند دستخوش پوپولیسم میشوند.
آشفتگی فضای سیاسی، نبود نهادهای سیاسی و مدنی و نبود نظام حزبی نیرومند شرایط را برای رشد پوپولیسم فراهم میآورند. زمانی که این نهادها حضور دارند، بهعنوان نهادهای مرجع عمل میکنند و راه را بر عوامفریبی میبندند. علاوه بر این وضعیت، پوپولیسم چپ در شرایط ستم و بیرحمی اقتصادی، هنگامیکه بهعنوان مثال نئولیبرالیسم پای بر گلوی طبقات پایین میگذارد و یا نظام اقتصادی آشفتهای آلوده به رانتخواری و قاچاق سازمانیافته و… وجود دارد و مردم از شرایط خود ناراضی هستند، فراهم میآید. پوپولیسم راست نیز در وضعیتی بیشتر امکان بروز دارد که جامعهای حجم بالایی از مهاجران یا گروههای قومی داشته باشد و در میان عامه مردم این ایده پرورش یابد که وجود این گروهها نظم، امنیت و یکدستی جامعه را به هم زده است. پوپولیستها در اینجا نیز با تحریک و نفرتانگیزی مردم را بیشتر نسبت به این گروهها بدبین میکنند. در اینجا نیز وجود گروههای مرجع میتواند به کاهش قدرت پوپولیستها کمک کند.
شاید این پرسش برای خواننده مطرح شود که چرا مثلاً در امریکا ترامپ روی کار آمد و بهطورکلی در جهان موجی از پوپولیسم به راه افتاده است. علاوه بر تحرک جغرافیایی و اجتماعی سریع که نوعاً عامل اینگونه پوپولیسم محسوب میشود و اکنون در سطحی بینالمللی در قالب مهاجرتها بین کشورها در جریان است، طی یکی، دو دهه اخیر وجود شبکههای مجازی و ارتباط گسترده مردم با آنها نیز این خطر را ایجاد کرده است. شبکههای مجازی تأثیری دوگانه از خود بر جای میگذارند. ازیکطرف در کشورهایی مانند امریکا باعث از بین رفتن گروههای مرجع و بهطورکلی مرجعیتها شدهاند. بهعنوانمثال مردم بهجای مراجعه به خبرگزاریها و نشریات معتبر برای دریافت خبر، آن را از شبکههای اجتماعی دریافت میکنند و این امر باعث تحریکپذیری هرچه بیشتر مردم در مقابل دروغ و شایعه شده و مردم بیشازپیش در دسترس پوپولیستها قرارگرفتهاند. از طرف دیگر در برخی موارد نیز این شبکهها به ایفای نقش مثبت پرداختهاند و مانع از تحریک مردم از سوی پوپولیستها شدهاند. انتخابات اخیر ریاست جمهوری ایران نمونه دوم را در اختیار میگذارد، بدینصورت که مردمی روستایی که در انتخابات سالهای 1384 و 1388 از سوی پوپولیستها تحریکشده بودند، یکی به دلیل تجربه تلخ حاکمیت پوپولیسم و دیگر به دلیل وجود شبکههای مجازی و دسترسی به اخبار، این بار کمتر در دسترس پوپولیستها قرار گرفتند.