الگوی توسعه در قرن بیستویکم از مدلهای قرن بیستمی متفاوت است
با اينكه ما این چالشهای درهمتنیده را از سر میگذرانیم، یک چیز روشن است: نظریه اقتصادی نقشی تعیینکننده بازی خواهد کرد.
اقتصاد دوناتی: هفت روش فکر کردن مثل یک اقتصاددان قرن بیستویکمی/منبع:آینده نگر
در اکتبر سال 2008، یوان یانگ برای تحصیل در رشته اقتصاد وارد دانشگاه آکسفورد شد. او که در چین متولد و در یورکشایر بزرگ شده بود، دورنمایی از شهروندان جهانی داشت: پرشور در امور جاری، متمرکز روی آینده و مصمم برای متفاوت ساختن جهان. و باور داشت که اقتصاددان شدن بهترین راه برای تجهیز خود در این متفاوت ساختن است. میتوان گفت که او مشتاق بود همان سنخ اقتصاددانی شود که قرن بیستویکم نیاز دارد.
اما یوان خیلی زود مایوس شد. او دریافت که نظریه – و ریاضیاتی که برای اثبات آن به کار میرود – به طرز مضحکی برای فرضیاتی که بر مبنای آن ساخته میشود ضعیف است. و از وقتی مطالعات خود را شروع کرد درست در همان زمان که نظام مالی جهانی در حال سقوط آزاد بود، او نمیتوانست به این نظام کمک کند اما حتی با اينكه این موضوع در شرح درس دانشگاه نبود، روی آن متمرکز شد. او شرح میداد: «سقوط نظام مالی جهانی یک زنگ بیدارباش بود. از یک طرف، به ما طوری درس داده میشد که گویی نظام مالی بخش مهمی از اقتصاد نیست. و از طرف دیگر، بازارهای نظام مالی بهوضوح در حال ایجاد هرج و مرج بودند. بنابراین ما از خود میپرسیدیم چرا این قطع ارتباط وجود دارد.» او فهمید که یک نوع قطع ارتباط وجود دارد که بسیار فراتر از بخش مالی میرود و در شکاف بین دلمشغولیهای تئوری اقتصادی جریان غالب و بحرانهای جهان واقعی مثل نابرابری جهانی و تغییر اقلیم، مشهود است.
وقتی او سوالاتش را از استادان خود میپرسید، آنها مطمئنش میساختند که بینش پاسخ به آنها در مقطع بالاتر تحصیل به دست خواهد آمد. بنابراین او برای مقطع بالاتر – مدرک کارشناسی ارشد در دانشکده معتبر اقتصاد لندن – ثبتنام کرد و منتظر شد تا به آن بینش دست پیدا کند. در عوض، نظریات انتزاعی متراکمتر شدند، سوالات چند برابر شدند و یوان ناراضیتر شد. اما او با وجود امتحانات در افق دیدش با یک انتخاب مواجه شد. به من میگفت: «از چند لحاظ فهمیدم که من فقط یک مدرک کارشناسی ارشد توی این رشته داشتم، بیشتر از اينكه تلاش کنم هر چیزی را زیر سؤال ببرم. و فکر میکنم در مقام یک دانشجو این تجربه کردن یک لحظه تلخ بود.»
بسیاری از دانشجویان که این مسئله را میفهمند یا از اقتصاد دور میشوند یا همه آن نظریهها را میبلعند و یک شغل نانوآبدار با مدرکشان دستوپا میکنند. اما یوان این کار را نکرد. او دست به کار شد تا دانشجویان جنگجویی را در دانشگاههای سرتاسر جهان پیدا کند که مثل او فکر میکردند و بهسرعت کشف کرد که با شروع هزاره جدید، تعداد روزافزونی از افراد در منظر عمومی شروع کردهاند به زیر سؤال بردن چارچوبهای نظری ضعیفی که به آنها درس داده شده بود. در سال 2000، دانشجویان اقتصاد در پاریس یک نامه سرگشاده به استادان خود نوشتند و تدریس جزماندیشانه نظریه جریان غالب را رد کردند. آنها نوشتند: «ما امیدواريم از جهان خیالی رها شویم! هشدار به مدرسان: قبل از اينكه خیلی دیر شود بیدار شوید!» یک دهه بعد، گروهی از دانشجویان دانشگاه هاروارد، کلاس درس پروفسور گرگوری منکیو – مولف کتابهای درسی اقتصاد با بیشترین میزان تدریس در سطح جهان – را ترک کردند، به نشانه اعتراض به دیدگاه ایدئولوژیک ضعیف و جانبدارانهای که معتقد بودند در تدریس از آن حمایت میکند. آنها میگفتند «عمیقا نگران هستیم که این جانبداری روی دانشجویان ، دانشگاه و جامعه بزرگتر ما تاثیر بگذارد»
وقتی بحران مالی به اوج رسید، مخالفت دانشجویان را در سرتاسر جهان تحریک کرد. این اتفاق یوان و همردههای جنگجوی او را ترغیب کرد یک شبکه جهانی تاسیس کنند تا بیش از 80 گروه دانشجویی را در بیش از 30 کشور جهان – از هند و امريكا گرفته تا آلمان و پرو – به هم مرتبط کنند تا از علم اقتصاد بخواهند خود را با نسل کنونی، قرنی که در آن زندگی میکنیم و چالشهای پیش رو سازگار کند. آنها در نامه سرگشادهای در سال 2014 اعلام کردند:
«تدریس اقتصاد نیز در یک بحران قرار دارد و این بحران عواقبی بسیار فراتر از دیوارهای دانشگاه دارد. آنچه تدریس میشود ذهنیت نسل آینده سیاستگذاران را شکل میدهد و بنابراین جوامعی را که ما در آنها زندگی میکنیم شکل میدهد… ما از تضعیف شدید برنامه آموزشی که در چند دهه اخیر اتفاق افتاده ناراضی هستیم… این امر توانایی ما را برای دست و پنجه نرم کردن با چالشهای چندبُعدی قرن 21 – از ثبات مالی تا امنیت غذایی و تغییر اقلیم – محدود میکند.»
در میان این معترضان دانشجو، اعتراض ریشهایتر کنفرانسهای روشنفکرمآبانه با نقدهای ضدفرهنگی را هدف قرار داده بود. در ژانویه سال 2015، همزمان با اجلاس سالانه انجمن اقتصادی امريكا که در هتل شرایتون بوستن برگزار میشد، دانشجویان جنبش «زیر پا بگذارش» کریدورها، آسانسورها و توالتهای هتل را با پوسترهای ملامتآمیزی پوشانده بودند که حاوی پیامهای بزرگی در مورد شورش علیه وضع موجود بودند و بر سردر دفتر مرکزی کنفرانس در خیابان نیز این پیامها دیده میشد و افراد بهتزده و ناباوری که در کنفرانس شرکت کرده بودند، با این صحنه روبهرو میشدند که میزگرد مباحثه آرام و موقرشان به اشغال و زمان پرسش و پاسخ برنامهها نیز تحت کنترل معترضان درآمده است. بیانیه دانشجویان اعلام میکرد: «انقلاب در علم اقتصاد شروع شده است. دانشگاه پس از دانشگاه ما سپر بلای قدیمی شما را دنبال و آنها را از قدرت ساقط خواهيم كرد. سپس در ماهها و سالهایی که در پیش هستند، کار روی دوباره برنامهریزی ماشین قیامت را شروع خواهیم کرد.»
آن روزها یک وضعیت غیرعادی بود. هیچ یک از رشتههای علمی دیگر سعی نکرده بودند دانشجویان خود را -افراد زیادی که انتخاب کرده بودند سالهای زندگی خود را به نظریات آنها اختصاص دهند – به یک طغیان در گستره جهانی تحریک کنند. مبارزان با آنها یک چیز را روشن کردند: انقلاب در علم اقتصاد به طور حتم شروع شده است. موفقیت این انقلاب نه تنها بستگی به بیاعتبار کردن فکرهای قدیمی دارد بلکه مهمتر از آن، وابسته است به پیش آوردن فکرهای جدید. همانطور که مخترع نابغه قرن بیستمی، باکمینستر فولر، گفته است «شما هرگز با جنگ با واقعیت موجود مسائل را تغییر نمیدهید. برای تغییر چیزی، مدل جدیدی درست کنيد که مدل موجود را منسوخ کند.»
این کتاب برای مواجهه با چالشهایش، هفت روش تغییردهنده ذهنیت ما را گرد آورده که با آنها میتوانیم یاد بگیریم مثل اقتصاددانهای قرن بیستویکمی فکر کنیم. با کنار گذاشتن فکرهای قدیمی که ما را در تله خود گرفتار کرده و جایگزینی آنها با فکرهای جدیدی که به ما الهام میبخشند، حکایت اقتصادی تازهای پیشنهاد میشود که بیشتر از اينكه در قالب کلمات گفته شوند، در قالب تصاویر بیان میشوند.
چالش قرن بیستویکمی
لغت «اقتصاد» به وسیله زنوفون فیلسوف در یونان باستان ضرب زده شد. او با ترکیب «اویکوس» به معنی خانوار با «نوموس» به معنی قواعد یا هنجارها، هنر مدیریت خانوار را ابداع کرد و این هنر بیش از هر زمان دیگری در ارتباط با مسائل کنونی به نظر میرسد. در قرن حاضر، ما بسیار نیازمند مدیران بابصیرتی هستیم که خانوارهای کره خاکی ما را راهنمایی کنند و مدیرانی که آماده باشند به نیازهای همه ساکنان این کره توجه کنند.
طی 60 سال گذشته، گامهای بلند خارقالعادهای در رفاه بشر برداشته شده است. از هر نوزاد متوسط در روی کره زمین در سال 1950 انتظار میرفت که فقط 48 سال عمر کند؛ امروزه چنین نوزادی میتواند جلوی چشم خود تا 71 سال حیات را ببیند. تنها از سال 1990، تعداد کسانی که در فقر درآمدی شدید به سر میبرند – با درآمد کمتر از 1.90 دلار در روز – به اندازه نصف کاهش یافته است. برای اولین بار، بیش از 2 میلیارد نفر به آب آشامیدنی سالم و توالت دسترسی دارند. تمام این پیشرفتها در وضعی رخ داده که جمعیت بشر تقریبا 40 درصد افزایش یافته است.
اينها خبرهای خوبی است. البته ادامه داستان به همین خوبی پیش نمیرود. میلیونها نفر هنوز در فقر و محرومیت شدید زندگی میکنند. در سرتاسر جهان، از هر 9 نفر یک نفر به اندازه کافی غذا نمیخورد. در سال 2015، 6 میلیون کودک زیر 5 سال درگذشتند که دلیل مرگ نیمی از آنها بیماریهایی بودند که درمان سادهای داشتند، مثل اسهال و مالاریا. 2 میلیارد نفر با درآمد زیر 3 دلار در روز زندگی میکنند و بیش از 70 میلیون زن و مرد جوان قادر نیستند کاری پیدا کنند. محرومیتهایی مثل این موارد، با رشد ناامنی و نابرابری وخیمتر میشود. سقوط مالی سال 2008 امواج شوکهکنندهای را به اقتصاد جهانی وارد کرد، میلیونها نفر را از کارشان، خانههایشان، پساندازهایشان و امنیتشان محروم کرد. در این میان، جهان به طرز فوقالعادهای نابرابر شده است: مثل سال 2015، یک درصد ثروتمندترین افراد جهان اکنون ثروتی بیش از همه ثروت 99 درصد دیگر دارند.
این شدائد شرایط انسانی به تخریب عمیقتر وطن خاکی ما میافزاید. فعالیت انسانی فشار بیسابقهای روی سیستمهای حیاتبخش کره زمین وارد میکند. دمای میانگین جهانی همین حالا تا 0.8 درجه سلسیوس بالا رفته است و ما در مسیری هستیم که تا سال 2100 میلادی، دمای میانگین تقریبا 4 درجه سلسیوس افزایش یابد. این اتفاق باعث ایجاد سیلها، خشکسالیها، طوفانها و بالا آمدنهای سطح دریاها در مقیاسهای تهدیدکننده میشود که بشر هیچ وقت قبلا شاهدش نبوده است. در حدود 40 درصد زمینهای کشاورزی کره زمین اکنون بهطور جدی از بین رفته است و تا سال 2025 از هر سه نفر، دو نفر در مناطق دارای مشکل آب زندگی خواهند کرد. با توجه به اينكه بیش از 80 درصد ماهیگیریهای جهانی به طور کامل یا بیش از حد انجام میشود و چندین کامیون قطعه پلاستیکی هر دقیقه به اقیانوسها ریخته میشود، تا سال 2050، تعداد پلاستیکها از ماهیها در اقیانوسها بیشتر خواهد شد.
این مسائل همین حالا هم حاد هستند اما پیشبینیها درباره رشد به چالشهای پیش رو میافزایند. جمعیت جهان امروز به اندازه 7.3 میلیارد نفر است و انتظار میرود که تا سال 2050 به تقریبا 10 میلیارد نفر برسد و تا سال 2100 دور و بر 11 میلیارد نفر تثبیت شود. تولید اقتصادی جهان – اگر پیشبینیهای معمول تجاری را باور کنید – انتظار میرود که از حالا تا سال 2050 هر سال تا 3 درصد رشد کند و تا سال 2037 از حیث اندازه دو برابر و تا سال 2050 سه برابر شود. طبقه متوسط جهانی – کسانی که روزانه بین 10 تا 100 دلار خرج میکنند – بهسرعت گسترش مییابد و از 2 میلیارد نفر امروز تا سال 2030 به 5 میلیارد نفر میرسد و افزایش تقاضا برای مواد ساختمانی و محصولات مصرفی را به همراه میآورد. اينها روندهایی است که سعادت بشر را در آستانه قرن بیستویکم شکل میدهد. بنابراین ما به چه نوع تفکری برای راه پیش رو نیاز داریم؟
اقتدار اقتصاد
با اينكه ما این چالشهای درهمتنیده را از سر میگذرانیم، یک چیز روشن است: نظریه اقتصادی نقشی تعیینکننده بازی خواهد کرد. علم اقتصاد زبان مادری سیاستگذاری عمومی و زبان زندگی عمومی و طرز فکری است که جامعه را شکل میدهد. اف اس مایکلز در کتاب خود با عنوان «تکفرهنگ: چطور یک حکایت همهچیز را تغییر میدهد؟» مینویسد: «در این اولین دهههای قرن بیستویکم، حکایت اصلی اقتصادی است: عقاید، ارزشها و فرضیات اقتصادی در حال شکل دادن چگونگی فکر، احساس و عمل ما هستند.»
شاید به همین دلیل است که اقتصاددانان طعمی از اقتدار را با خود دارند. آنها در صندلیهای ردیف جلو در مقام کارشناسان سالنهای جلسات سیاستگذاری بینالمللی مینشینند – از بانک جهانی گرفته تا سازمان تجارت جهانی – و بهندرت با گوشهای قدرت فاصله دارند. برای مثال، در امريكا شورای مشاوران اقتصادی رئيسجمهور با فاصله تاثیرگذارترین، صاحبنامترین و قدیمیترین شورای مشاوران کاخ سفید است، در صورتی که شوراهای همزاد آن برای کیفیت محیط زیست و علم و فناوری بهزحمت فراتر از جاده کمربندی واشنگتن شناختهشده هستند. در سال 1968، وجهه جوایز نوبل که به پیشرفتهای علمی در فیزیک، شیمی و پزشکی اختصاص داده میشد به طور بحثبرانگیزی گسترش یافت: بانک مرکزی سوئد با موفقیت لابی کرد و به جایزه یادبود نوبل پول پرداخت تا سالانه به «علم اقتصاد» نیز جایزه اعطا شود و از آن موقع تاکنون، برندگان آن به سلبریتیهای دانشگاهی تبدیل شدهاند.
همه اقتصاددانها با این اقتدار آشکار احساس راحتی نکردهاند. اگر به دهه 1930 برگردیم، جان مینارد کینز – یک انگلیسی که ایدههایش اقتصاد پس از جنگ جهانی را متحول کرد – همان زمان هم نگران نقشی بود که حرفهاش بازی میکرد. این نوشته او مشهور است که «ایدههای اقتصاددانان و فیلسوفان سیاسی، چه وقتی که درست بگویند چه وقتی اشتباه بگویند، تاثیرگذاری بیشتری از آن حدی دارند که عموما تصور میشود. به طور حتم، جهان به وسیله معدود افراد عملگرای دیگری اداره میشود که معتقدند خودشان کاملا فارغ از هر تاثیرپذیری فکری هستند اما معمولا بنده چند اقتصاددانی هستند که دورانشان گذشته است.» اقتصاددان اتریشی، فردریک فون هایک، که بیشتر در مقام پدر نولیبرالیسم در دهه 1940 شناخته شده است، بهشدت با کینز بر سر تقریبا همه تشکیکهایی که در زمینه نظریه و سیاستگذاری انجام داده بود مخالف بود اما بر سر این موضوع، آنها همعقیده بودند. وقتی در سال 1974 هایک جایزه یادبود نوبل را دریافت کرد، با اظهاراتی پذیرفت که وقتی درباره ایجاد جایزه نوبل اقتصادی از او نظر خواسته بودند، او علیه این جایزه مشاوره داده بود. چرا؟ چون همانطور که او به جمع حاضر در مراسم گفت، «جایزه نوبل به یک فرد اقتداری را اعطا میکند که در علم اقتصاد هیچ کس نباید آن را داشته باشد.» او گفت: «در عمل، به این خاطر که تاثیر یک اقتصاددان فراتر از افراد حرفهای و روی مردم عادی اعمال میشود: روی سیاستمداران، روزنامهنگاران، فعالان مدنی و در کل، مردم.»
با وجود اینچنین بیاعتمادیای از جانب دو اقتصاددان تاثیرگذار قرن بیستم، غلبه دیدگاه اقتصاددانان بر جهان مدام گسترش یافته است و حتی این گسترش در ادبیات زندگی عمومی نیز دیده میشود. در بیمارستانها و کلینیکهای سرتاسر جهان، بیماران و پزشکان در مقام جدید مشتریان و خدماتدهندگان درآمدهاند. در مزارع و جنگلهای تمام قارهها، اقتصاددانان در حال محاسبه ارزش «سرمایه طبیعی» و «خدمات اکوسیستم» هستند که از ثروت اقتصادی باتلاقهای جهان (گفته میشود 3.4 میلیارد دلار در سال) تا ارزش جهانی خدمات گردهافشانی حشرات (معادل 160 میلیارد دلار در سال) را شامل میشود. در این بین، اهمیت بخشهای مالی به طور پیوسته تقویت میشود به وسیله گزارشهای رسانهای و با تیترهای رادیویی و مطبوعاتی که آخرین بازده فصلی شرکتها را اعلام میکنند، در عین اينكه قیمت سهام در زیرنویس اخبار تلویزیون تکرار میشود.
مدل جدید اقتصادی
همانطور که بسیاری از اقتصاددانان میگویند، رشد اقتصادی در وهله اول، تمایلی ندارد که برای رفاه اهمیتی قائل شود. اما اقتصاد قرن بیستم نتوانسته است میل به بیان صریح اهدافش را عملی کند. اقتصاد سودای این را در سر داشته است که علم رفتار انسانی باشد: علمی بر پایه چهره عمیقا ناقص بشریت. مدل غالب اقتصادی – «بشر اقتصادی دارای عقلانیت»، متوجه منافع شخصی، منزوی و حسابگر – بیشتر از طبیعت اقتصاددانها میگوید تا مدلی که درباره دیگر انسانها باشد. غفلت این مدل آشکارا عینی به این رشته علمی اجازه داد در اختیار یک هدف قرار بگیرد: رشد بیپایان.
شکل اصلی اقتصاد جریان غالب نمودار یک جریان دایرهای است. این نمودار در قالب جریان بستهای از درآمدی که بین خانوارها، کسبوکارها، بانکها، دولت و تجارت در گردش است و در خلأ اجتماعی و اکولوژیک عمل میکند، به تصویر کشیده میشود. انرژی، مواد خام، جهان طبیعی، جامعه انسانی، قدرت و سلامتیای که ما به صورت مشترک در اختیار داریم… همه در این مدل فراموش شدهاند. به کار بدون مزد افراد – عمدتا از سوی زنان – اعتنایی ندارد، با اينكه هیچ اقتصادی بدون آن نمیتواند کار کند. مثل بشر اقتصادی و عقلانی، این شیوه ارائه از فعالیت اقتصادی ارتباط کمی با واقعیت دارد.
بنابراین باید اقتصاد را دوباره طراحی کرد. باید اقتصاد را در سیستم کره زمین و جامعه داخل کرد و نشان داد چگونه به جریانهای مواد خام و انرژی وابسته است و به یاد آورد که ما چیزی بیش از کارگر، مصرفکننده و دارنده سرمایه هستیم.
تشخیص این واقعیتهای غیرمرسوم ما را به اولین گام پیشرفت هدایت میکند: ارائه یک تصویر گرافیکی از جهانی که میخواهیم خلق کنیم. بنابراین مدلی دوناتمانند از یک اقتصاد را باید ترسیم کرد که مثل همه ایدههای بکر، به نظر میرسد بیش از آن اندازهای ساده و روشن است که ما بخواهیم بپرسیم چرا قبلا درباره آن فکر نکرده بودیم. رسیدن به این وضوح و ایجاز نیازمند سالها فکر است: نظم و ترتیب دادن به اسطورهها و تصویرهای غلطی که به ما آموزش داده شده است.
بنابراین مدلی که برای اقتصاد دوناتی ارائه میشود، شامل دو حلقه است. حلقه داخلی دونات بازنمای کفایت منابعی است که ما برای رسیدن به یک زندگی خوب به آنها نیاز داریم: غذا، آب تمیز، مسکن، بهداشت، انرژی، آموزش، بهداری و دموکراسی. هرکسی که در این حلقه زندگی میکند، در حفره وسط دونات، در وضعیت فقر و محرومیت قرار دارد. حلقه بیرونی دونات شامل محدودیتهای محیطزیستی است، فراتر از چیزهایی که ما در قالب سطوحی خطرناک از تغییر اقلیمی، سوراخ کردن لایه ازون، آلودگی آب، نابودی گونههای جانوری و گیاهی و دیگر ضربات به جهان زیستی وارد میکنیم.
فضای بین دو حلقه – خود دونات – «تنها فضای از نظر اکولوژیک و اجتماعی امن» است که در آن، بشریت باید برای زندگی تلاش کند. هدف اقتصاددانان باید کمک به ما باشد تا وارد این فضا شویم و در آن بمانیم.
این مدل علاوه بر اينكه دنیای بهتری را توصیف میکند، به ما اجازه میدهد که در یک دوره زمانی فوری و قابلفهم، وضعیتی را که در آن زندگی میکنیم دریابیم. در حال حاضر، ما هر دو حلقه درونی و بیرونی را زیر پا گذاشتهایم. میلیاردها نفر هنوز در حفره میانی دونات زندگی میکنند. ما در جاهای مختلفی مرزهای حلقه بیرونی را نقض کردهایم. آن اقتصادی که به ما کمک کند در داخل دونات زندگی کنیم، در پی کاهش نابرابری در ثروت و درآمد خواهد بود. ثروتی که حاصل استفاده از مواهب طبیعی است، با این اقتصاد وسیعتر قسمت میشود. پول، بازارها، مالیات و سرمایهگذاری عمومی طوری طراحی خواهد شد تا به جای اينكه آنها را تلف کند، از منابع محافظت کند و آنها را بازیابد. بانکهای دولتی روی پروژههایی سرمایهگذاری خواهند کرد که ارتباط ما را با جهان زیستی تغییر دهد؛ پروژههایی مثل حملونقل عمومی بدون کربن. معیارهای تازه سعادت واقعی را به جای سرعتی که ما را از افق طولانیمدتمان دور میکند محاسبه خواهند کرد. همه این اتفاقات امکانپذیر و مطلوب است اما بدون چارچوب فکری جدید، رسیدن به موفقیت محتمل نیست.