روزهایی را پشت سر گذاشتهایم که جشنوارههای سلامت برقرار بود و روز پزشک نیز به رسم هر ساله از راه رسید و طبق معمول، پیامهای تبریک و قدردانی نیز ردوبدل و دستههای گل زیبا در صفحات مجازی نهاده و ارسال شد. در این میان، از هنر و رسانه نیز برای تبلیغ کالای سلامت استفاده بهینه به عمل آمد و همهچیز به خیر و خوشی گذشت. اما اگر نیک بنگریم، در پس همه تظاهرات گرهگشایانه پربزک رسمی و قدرشناسیهای مصلحتآمیز، علائم و نشانههایی از زخمی سربسته اما کهنه و ریشهدار بر پیکر پزشکی پیشرفته امروز را میتوان مشاهده کرد که گویی علاج آن با مرهمهای کادوپیچیشده شیک در دنیای کالامحور امروزین ممکن نیست.
درمان ریشهای این زخم به دگرگونی اساسی در همه ارکان اجتماع نیاز دارد که در آن دیگر بدن مانند ماشین، ماهیتی جدا از روان و ذهن آدمی نداشته باشد. اما در پزشکی مدرن، بدن انسان، ماشینی است که اجزای آن با وسایل فارماکولوژیک و تکنولوژیک قابل تعمیر است و پزشک خوب، تعمیرکار قابلی است که به وسیله دارو، جراحی و گذاشتن ابزار یا استفاده از یدکیهای لازم بتواند مشکل را برطرف کند. بنابر این تعریف، پزشک خوب، کسی است که تعمیرکار ماهر و متخصص در تشخیص عیوب در اجزای کارکردی ماشین بدن، رفع عیب با ابزار تشخیصی و درمانی پیشرفته باشد. اطمینان و اعتماد به پزشک نیز با توجه به درجه مهارت و شهرت او در قابلیت تعمیر اجزای ماشین بدن صورت میگیرد که در آن تخصص دارد و بر اساس همین معیار در قبال خدمات تعمیرکارانه و ماهرانه و عرضه کالای خدماتی خود اجرت طلب میکند. بدیهی است که امروزه پزشک برای تشخیص و درمان به ابزارهای گرانقیمت آزمایشگاهی و تکنولوژیک و کالاهای پزشکی دیگر مانند دارو نیز وابستگی دارد که بازار تجاری پرسود خاص خود را میطلبد. در این رابطه، پزشک به بیمار به عنوان مشتری نگاه میکند که به کالای خدماتی عرضهشده ازسوي او نیازمند است. پزشک خود را در حدی موظف به رابطه و مکالمه با بیمار میداند که در تشخیص مرض به او کمک کند که گاه با وسایل رادیولوژیک و آزمایشگاهی جدید، دیگر برای تشخیص، نیازی به همان چند کلمه همسخنی نیز پیدا نمیشود. به طور خلاصه و جامع، در این نوع پزشکی، بدن به مثابه ماشین، پزشک با «بیماری» یا «مرض» سروکار دارد و نیازی ندارد با مسائل ذهنی و سوبژکتیو، عاطفی- احساسی «فرد بیمار» یا «مریض» خود را درگیر کند. هیچ شکی نیست که این نوع پزشکی میوه طبیعی و مشروع جهانبینی فلسفی غالبی است که بدن انسان را ماشینی مجزا و منفک از ذهن و روان و هویت انسانی فرد بیمار میداند. در این میان، طبیعی است که هیچگونه رابطه علت و معلولی نیز بین تن و روان وجود نداشته باشد. از همین شکاف بینشی است که در کالبد پزشکی امروز زخمی به یادگار مانده است…
زخمی که نشانه پشتکردن به ارزشهای اخلاقی طب بقراطی است که تن و روان را از هم جدا نمیدانست و روان را حاصل کارکرد مغز تلقی میکرد. اساس نظام اندیشه در جوامع سرمایهداری امروزین و پزشکی مدرن، روی این جدایی و دوگانگی ماهیتی بین ماشین بدن و ذهن و روان قرار دارد. به همین دلیل پزشک لزومی نمیبیند برای معالجه بیماری، به عبارتی نقص یا اشکالی که در اجزای ماشین تن وجود دارد، به روح و روان آن فرد، در کلیت آن کاری داشته باشد. اما پژوهشهای جدید همگی نشان میدهند که در حوزه سلامت ابراز تجربیات ذهنی ازسوي بیمار در هنگام مقابله با هر بیماری، در قالب قصه و روایت، نقاشی، موسیقی، شعر، نمایش، تهیه فیلم ديجيتالي و… و بهمشارکتگذاشتن آنها با پزشک و درمانگر، میتواند نقش بسیار مؤثر و تعیینکنندهای در سیر بهبود بیماری داشته باشد. این پیوند و احساس همدلی بین پزشک و بیمار لازمه درمان مؤثر برای هر نوع درد جسمانی است، زیرا موجب اعتمادی عمیق میشود و این اعتماد توأم با انتظار، تمامی سازوکارهای مفید برای درمان را در درون بدن بیمار به کار میاندازد. یافتن زبان مشترک، هنری دشوار است که در پزشکی باید آموخته شود.فقط چنین کاری کارستان، میتواند زخم کهنه بر پیکر پزشکی امروز را به طور ریشهای التیام بخشد.