30 نکته که باید در مورد کتاب آشوب بزرگ بدانید

کتاب آشوب بزرگ به تازگی از طرف اتاق بازرگانی تهران منتشر شده است. این 30 نکته از متن کتاب برگزیده شده و نشان می دهد که دنیای این کتاب چیست و چه می گوید؟

1:

قرن 21 تا کنون دو بحرانِ بزرگ را ایجاد کرده‌است. در فاصله سال‌های 2001 تا 2002، شعبه‌هایی از شرکت‌های پیشرو مانند انرون[1]، ورلد کام[2] و آرتور آندرسون[3] به کلی فروپاشیدند. در فاصله سال‌های 2007 تا 2008، بانک سرمایه‌گذاری برادران لمان[4] به کلی فروپاشید و جرقه بدترین بحران اقتصادی در نیمه قرن را روشن کرد؛ به دنبال آن تریلیون‌ها دلار سرمایه سوخت و جورج دبلیو بوش[5] را که اصلاً احساساتی نبود و بازار آزاد را دنبال می‌کرد به تراز مالی دو تا از سه کارخانه بزرگِ خودروسازیِ آمریکایی وادار کرد. شومپتیر یک بار گفته‌بود به اندازه شرکت‌هایی که روی زمین وجود دارد، شرکت‌هایی در زمین پای او در حال پوسیدن هستند. حالا زمین باارزش‌تر از هر زمانی است.

——— ———-

2:

چه نیرویی، طوفان آشوب‌های خلاقانه را به پا کرده‌است؟ سه مورد از همه برجسته‌تر و مهم‌تر است: فناوری اطلاعات به‌ویژه اینترنت، بازارهای مالی و جهانی شدن. هر یک از این موارد در نوع خود نیرویی است که می‌تواند زمین را به لرزه درآورد. حالا این سه مورد با هم، آشوبی بی‌سابقه به پا کرده‌اند. فناوری اطلاعات همان تغییراتی را برای دنیا به ارمغان آورد که فناوریِ ماشین در عصر ویکتوریایی به همراه داشت. قدرت حسابگریِ کامپیوتری با سرعتی باورنکردنی در حال افزایش است. بر اساس برآوردهای مکنزی، حجم ظرفیت کامپیوتری که به ذخایر جهانی اضافه شده از 5 اکسافلاپ[6] (هر اکسافلاپ معیاری برای اندازه‌گیری قدرت کامپیوتری است و می‌تواند به “یه عالمه” ترجمه شود) در سال 2008 به بیش از 20 اکسافلاپ در سال 2012 و حدود 40 اکسافلاپ در سال 2014 رسیده‌است. شومپیتر یک بار از کاپیتالیسم به خوبی یاد کرد چرا که باعث شد ابریشم در عرض سه قرن از یک کالای تجملاتیِ نادر که صرفاً در اختیار ملکه‌ها قرار داشت به کالایی همه‌جایی تبدیل شود که هر دختری به آن دسترسی پیدا کند. تلفن‌های همراه تنها در عرض دو دهه، از اسباب‌بازی‌های بچه‌پولدارها به ابزار روزانه سه‌چهارم از کلِ مردمِ دنیا تبدیل شد.

—- ————

3:

یک بار بیل گیتس گفته‌بود اگر صنعت خودرو با سرعتِ صنعت کامپیوتر پیشرفت می‌کرد، خیلی زود سوار بر خودروهایی می‌شدیم که قیمت آن‌ها تنها 25دلار بود و با یک لیتر بنزین، 1000مایل مسافت را طی می‌کردند. امروز چنین رویداد بزرگی آغاز شده‌است. شرکت اوبر[7] که در سال 2009 راه‌اندازی شده، به غولی جهانی تبدیل شده که درآمد آن تا سال 2014 معادل 18میلیارد دلار بوده‌است؛ این شرکت در 48کشور دنیا فعالیت می‌کند و همه این کارها را تنها به لطف پیشرفت تکنولوژی در صنعت تاکسی‌رانی انجام می‌دهد: اپلیکیشن‌ها برای شما این امکان را فراهم می‌کنند که تاکسی بگیرید و به راننده‌ها نیز این امکان را می‌دهند که از طریق نظام مسیریابی به یک راننده تاکسی تبدیل بشوند. گوگل به دنبال تولید خودروهایی است که می‌توانند بدون راننده حرکت کنند. چاپ سه‌بُعدی این امکان را ایجاد کرده که اندام‌های درونیِ بدنِ انسان نیز چاپ شوند. ربات‌های فوق‌العاده باهوش، در دفترهای کاری حکومت می‌کنند و حتی می‌توانند امور داخلی را انجام بدهند.

———– ———-

4:

موفق‌ترین شرکت‌های امروزی کاملاً برعکسِ قدیمی‌ها هستند: نیروهای انسانیِ کمی دارند و با سرعت نور کار می‌کنند. شرکت فولاد ایالات متحده امریکا در سال 1901 تقریباً 250هزار نیروی انسانی را به کار گرفت که تعداد آن‌ها از یک ارتش زمینی و دریایی هم بیشتر بود. در پایان سال 2014، تعداد نیروی کار گوگل به 51هزار و 564نفر رسید، فیسبوک نیز 8هزار و 348نفر و توئیتر 3هزار و 600نفر استخدام کرده‌است. ده شرکت برتر دنیا معمولاً از شش بانکِ برتر دنیا، سود بیشتری به دست می‌آورند اما تنها چند هزار نفر نیروی کار استخدام می‌کنند. فیسبوک در سال 2012 حدود 1میلیارد دلار برای اینستاگرام پرداخت می‌کرد و تنها 13نفر استخدام کرده‌بود در حالی‌که تا آن زمان یک قِران هم سود نداشت. دو سال بعد نیز 20میلیارد دلار بابت واتس‌اَپ[8] پرداخت کرد که تنها 55کارمند داشت و درآمد آن حدود 20میلیون دلار بود.

———— ——-

5:

شرکت‌ها به طور مرتب تلاش می‌کنند وفادارترین افراد را به هسته مرکزی خود راه بدهند چرا که این هسته مرکزی نقش دی‌ان‌ای[9] را در آن شرکت دارد. در این فاصله این دایره مرکزی در حال کوچک شدن است در حالی‌که دایره بیرونی به طور مرتب وسیع‌تر و بزرگ‌تر می‌شود. اکثر این کارگران نیز یا موقتی هستند و یا کوتاه‌مدت و پاره‌وقت کار می‌کنند. نکته جالب اینجاست که حتی وقتی افراد در هسته مرکزی هم عملکردی ضعیفی داشته‌باشند و به باری بر دوش شرکت تبدیل شوند، با نهایت ستم‌پیشگی از دایره کار حذف می‌شوند. بررسی‌ها نشان می‌دهد در دهه 60میلادی، به طور متوسط هر نفر در 65سالگی دست‌کم چهار کارفرما داشته‌است. امروز این رقم به هشت کارفرما در 30سالگی رسیده‌است.

——– ——–

6:

همزمانیِ خیزشِ کاپیتالیسمِ کارآفرینی و تغییر تعادلِ قدرت از دنیای قدیمی به دنیای جدید، تهدیدی برای برندهای سیاسی شده که سال‌های گذشته و حتی پس از دوران جنگ در غرب حرف اول را می‌زده‌است. این رویداد ریشه در نوعی اجماع و اتفاقِ نظر دارد: سازمان‌های بزرگی که بر جوامع سلطه داشتند، تکه‌های اقتصاد سرمایه‌داری را تقسیم کردند و به خاطر ثباتِ اجتماعی، دست به برنامه‌ریزی زدند. بیل کلینتون[10] و تونی بلر[11] به اجماع خوبی دست پیدا کردند در حالی‌که آن‌ها بعد از فعالیت‌های مارگارت تاچر[12] و رونالد ریگان[13] برای تفرقه‌افکنی روی کار می‌آمدند. اما آشوب بزرگ به همان اندازه که شکلی تازه به اقتصاد بخشیده، سیاست را هم دستکاری کرده و شکلی جدید برای آن طراحی کرده‌است. وارثانِ امروزِ اسطورهای دموکراتیکِ جدید و کارگرِ جدید بیش از آن‌که به دنبال برنامه‌ای برای رام کردنِ این آشوب‌ها باشند، غرق در خاطراتِ نوستالژیکی هستند که در دنیای جدید برای همیشه گُم شده‌است.

———– ———–

7:

هر فرد در جایگاه خودش باید انتظارات و توقعاتش را تغییر بدهد: عصر استقلالِ کارگران به عصرِ توجه به افرادِ ارشد در حوزه اجتماعی تبدیل شده‌است. افراد باید در عصر جدید بدانند تنها کسی که می‌توانند به او تکیه کنند، خودشان هستند. میلیون‌ها نفر می‌توانند کاری که شما انجام می‌دهید را انجام بدهند؛ چه چیزی در این ماجرا شما را خاص و متفاوت می‌کند؟ کارگرانِ امروز باید این جمله را روزی هزار بار برای خود تکرار کنند تا هر صبح که از خواب بیدار می‌شوند همچنان شغل خود را داشته‌باشند.

آن‌ها باید به دنبال جایی باشند که فقط خودشان بتوانند در آن خدماتی را ارائه کنند و هیچ‌کسِ دیگری نتواند به آن ورود کند یا نتواند خدماتی بهتر، سریع‌تر یا ارزان‌تر از آن ارائه کند. آن‌ها باید در مهارت‌های خود به‌روز باشند. آن‌ها باید یاد بگیرند خودشان را به بازار بفروشند (ایده‌های‌شان): این یعنی شبکه‌های خودشان را داشته‌باشند، مهارت‌های خودشان را تبلیغ کنند و به موفقیتیِ ویژه خودشان دست پیدا کنند و حتی خودشان را به یک برند تبدیل کنند. آن‌ها همچنین باید مدیریتِ میانِ سرمایه‌گذاری و هزینه، کار و استراحت را نیز بیاموزند. در واقع به لطف آشوب بزرگ، هر کسی باید یاد بگیرد کسب‌وکار کوچکی برای خودش راه بیندازد.

———– ———-

8:

وقتی هنری کیسینجر گفت که قدرت داروی تقویت‌کننده قوای بدنی است، به نوعی اهمیت این موضوع را دست‌کم گرفته بود. قدرت در واقع معجون حیات است. افراد قدرتمند نه‌تنها دوستان بیشتری نسبت به باقی افراد دارند، بلکه از وضعیت سلامتی بهتری هم بهره‌مند هستند. پژوهش‌های بسیاری ثابت کرده که طبقه ضعیف، بیش از آن‌که درگیر مشکلات فیزیکی مثل چاقی و فشار خون بالا باشد، تا حد زیادی به بیماری‌های قلبی مبتلا می‌شود.

در سال‌های اخیر، فواید قدرت رشد چشمگیری داشته است. در دوره‌ای که میانگین حقوق دریافتی کارمندان ثابت مانده (در ایالات متحده) یا رشد کمی داشته (در اروپا)، مدیرعامل‌ها و سایر مدیران ارشد از افزایش قابل توجه دستمزد بهره‌مند شده‌اند. سیاستمداران راه پول درآوردن را یاد گرفته‌اند. کلینتون‌ها بعد از ترک کاخ سفید، طی 8سال، 109میلیون دلار درآمد داشته‌اند. تونی بلر بعد از بازنشستگی از عالم سیاست، خودش را به یک فرد بسیار ثروتمند تبدیل کرد.

——- ————

9:

درباره بی‌صداقتی چه می‌توان کرد؟ تنبیه‌های سخت، اثر چندانی ندارد؛ چون متقلب اول باید دستگیر شود. شگرد موثر این است که مردم را ترغیب کنیم روی خودشان کنترل داشته باشند؛ به این ترتیب که کاری کنیم سخت‌تر بتوانند گناهان‌شان را توجیه کنند. به عنوان مثال، آقای آریلی دریافته که اگر مردم قبل از شرکت در یک آزمون، کتاب مقدس بخوانند، احتمال تقلب کردنشان پایین می‌آید. یا اگر قبل از ارسال اظهارنامه‌های مالیاتی، قسم‌نامه صداقت امضا کنند، امکان تخلف مالیاتی در آنها کمتر می‌شود. تکنیک دیگر این است که خریداران را تشویق به کنترل تامین‌کننده‌ها کنیم. به عنوان مثال، فروشگاه آنلاین eBay از طریق ترغیب خریداران به امتیاز دادن به فروشندگان، تخلفات را تا حد زیادی کاهش داده است.

بهتر است امیدوار باشیم که این تکنیک‌ها نتیجه می‌دهد. اما نسل بشر استعداد درخشانی در زمینه دور زدن قوانین دارد؛ حتی قوانینی که خودشان سعی می‌کنند به خودشان تحمیل کنند. تکنولوژی‌های جدید هم فرصت‌های تازه‌ای را برای تقلب معرفی کرده است؛ کافی است به ایمیل‌هایی نگاه کنید که از فیلتر اسپم شما فرار می‌کنند. علاوه بر این، تشخیص تفاوت میان موفقیت از طریق تقلب و موفقیت به وسیله خدمت‌رسانی به مشتری، همیشه راحت نیست. غول‌های صنعتی قرن نوزدهم بی‌دلیل “بارون‌های سارق” لقب نگرفته بودند. کارفرماهای بزرگ از طریق زیر پا گذاشتن قوانین قدیمی و ترسیم چشم‌اندازهای دیوانه‌وار به موفقیت می‌رسند. فروشندگان بزرگ، حقایق را دستکاری می‌کنند. آقای آریلی و شاگردانش برای نوشتن جلدهای بعدی کتاب، هرگز به کمبود مواد خام برنخواهند خورد.

———– ————

10:

مصرف کردن تا حدی برای لذت بردن است؛ مثلا شکلات مزه خوبی می‌دهد، ابریشم حس لطافت دارد و غیره. اما مصرف در خدمت خودنمایی هم هست. چیزهایی که قبلا شایسته فخرفروشی دانسته می‌شد، با گذشت زمان به شدت تغییر کرده است. در اوایل دهه 1950، چشم و هم‌چشمی با همسایه‌ها حرف اول را می‌زد؛ به این معنا که لازم بود به اندازه همسایه‌هایتان لوازم نو جمع کنید. امروز در کشورهای ثروتمند هر کس یک ماشین لباس‌شویی دارد، بنابراین مردم به جای خودنمایی با لوازم خانه، به شکل فزاینده‌ای به دنبال تبلیغ کردن دانش و فضایل خود هستند.

آنها به جای خرید لباس از خانه‌های مد اروپایی، دنیا را برای طرح‌های عجیب و غریب زاغه‌های برزیلی و شهرهای کوچک آفریقای جنوبی زیر و رو می‌کنند. ترکیب خریدهایشان را طوری انتخاب می‌کنند که بیانگر شخصیت‌شان باشد. شرکت سوئدی Bike by Me به شما اجازه می‌دهد که رنگ هر یک از قطعات دوچرخه‌تان را انتخاب کنید. Trikoton یک خانه مد آلمانی به شما این امکان را می‌دهد که لباس‌هایی بخرید که منعکس‌کننده جنس صدایتان باشد (یک کامپیوتر الگوهای صحبت کردن شما را به الگوهای خیاطی تبدیل می‌کند).

—— ———–

11:

هیچ چیز مثل یک ضرب‌الاجل نمی‌تواند ذهن را متمرکز کند. نگارنده متوجه شده که هرگاه سردبیر شروع به غر زدن می‌کند، ذهنش بیشتر روی این موضوعات متمرکز می‌شود: 1) ناخن انگشت پایش که احتمالا باید کوتاه شود 2) والتر راسل مید[14] و حرف‌های جالبی که این دانشمند ریشو در وبلاگش درباره جمهوری دموکراتیک تیمور شرقی می‌زند 3) حیوانات خانگی‌اش که نیاز به هوای آزاد دارند 4) ایمیل‌هایش که باید هرچه سریع‌تر پاسخ داده شود.

زندگی برای آدم‌هایی که وقت تلف می‌کنند، پیچیده‌تر شده است. کسب و کارهایی که بر تحویل به موقع کالا و خدمت تمرکز دارند، نمی‌توانند دیرکرد را تحمل کنند. در بازارهای سرمایه در هر دقیقه میلیون‌ها سهام معامله می‌شود. شبکه‌های خبری 24ساعته، ما را با اطلاعات بمباران می‌کنند. وبلاگ‌ها و توییت‌ها انبوهی از اظهار نظرهای لحظه‌ای را به وجود می‌آورند. اوضاع به قدری وخیم است که یک‌چهارم آمریکایی‌ها هر روز فست‌فود می‌خورند.

——— ———-

12:

این که چرا برخی از شراکت‌ها موفق می‌شود و برخی دیگر شکست می‌خورد، از قوانین محکمی پیروی می‌کند. به نظر می‌رسد بافت و مانگر بی هیچ تلاشی با هم کنار می‌آیند؛ انگار که یک پیوند شیمیایی بین آنها وجود دارد. با این حال گیتس ناچار بود روی شراکتش کار کند. او بعد از ترک صندلی مدیرعاملی مایکروسافت، بالمر را به شدت عصبانی کرد. این دو نفر سرانجام به ناچار در یک قرار شام در سال 2001 با هم صلح کردند. با تمام این اوصاف، به گفته ایزنر چند قانون کلی وجود دارد که شانس موفقیت را افزایش می‌دهد. شرکا باید بتوانند کاملا به یکدیگر اعتماد کنند. ایزنر اشاره می‌کند که بسیاری از شرکای موفق صرف نظر از میزان مشارکت‌شان در پروژه‌های خاص، سودها را به صورت مساوی تقسیم می‌کنند. همچنین باید میان شباهت‌ها و تفاوت‌های شرکا، توازن ظریفی برقرار باشد. تعداد قابل توجهی از شرکای موفق، سوابق مشابه، اما نگرش‌های کاملا مختلفی به مقوله شهرت دارند. بافت و مانگر در فاصله چند مایلی از یکدیگر بزرگ شده‌اند، اما بافت دوست دارد در مرکز توجه باشد و مانگر ترجیح می‌دهد در سایه بماند.

——– ———–

13:

دوبی برخی از شگفت‌انگیزترین مراکز خرید دنیا را در خود جای داده و با آن‌ها خودنمایی می‌کند: مرکز خرید امارات[15] که درون آن فضایی شیب‌دار برای اسکی دارد و مرکز خرید دوبی[16] که آکواریومی غول‌پیکر در آن قرار دارد. اما اگر کسی چشم سومی برای دیدنِ آینده داشته‌باشد، جذاب‌ترین مرکز خرید همانی است که کمترین گردش‌گران خارجی به آن سر می‌زنند: 20 دقیقه رانندگی از مرکز شهر، در حاشیه پروژه‌های ساختمان‌سازیِ نیمه‌کاره، درست وسط بیابان.

تزئین ساختمان دراگون مارت نسبت به استانداردهای دوبی به نظر بسیار ضعیف می‌آید. معمار آن تلاش کرده ساختمانی شبیه به اژدها بسازد؛ اما آنچه در نهایت تحویل داده‌اند ساختمانی با چند منحنی در سقف‌ها و کمی قوس در داخل بوده‌است. به‌علاوه، اژدهایی فلزی و سیم‌پیچی‌شده نیز در ورودیِ ساختمان به چشم می‌خورد که به دور کره‌ای طلایی‌رنگ پیچیده‌است. با وجود همه این ضعف‌های ظاهرا، دراگون مارت بسیار کاربردی است. رنگی‌ترین تزئین در این ساختمان، پرچم‌های بزرگ چینی هستند. نخستین چیزی که فرد در ورودی این ساختمان در دهان دراگون می‌بیند این جمله است: «مرکز بزرگ‌ترین کالاهای بهداشتی در خاورمیانه[17]»

——– ———-

14:

کارآفرینی، بزرگ‌ترین معمای فلاسفه در عصر جدید است: یک چیز مرموز که اسرار ارتقای رشد اقتصادی و ایجاد اشتغال را می‌داند. کشورهای گروه 20[18] سالانه همایشی برای کارآفرین‌های جوان برگزار می‌کنند. بیش از 130 کشور، هفته کارآفرینی را گرامی می‌دارند. مدرسه‌های کسب‌وکار، دوره‌ها و واحدهای محبوبی برای آموزش کارآفرینی برگزار می‌کنند. مربی‌های مدیریت کسب‌وکار (که به نظر تناقض‌آمیز می‌آید) راهنمای کارآفرینی مهیا می‌کنند: دیوید گامپرت[19] هم کتاب چطور برنامه کاریِ موفقی داشته‌باشیم[20] را نوشته و هم کتاب برنامه کسب‌وکارت را بسوزان![21]

اما کارآفرین دقیقاً کیست یا چیست (فارغ از اینکه بگوییم “خلاقیت و آفرینش”)؟ دولت‌ها چطور می‌توانند مشوق‌هایی برای کارآفرینی ارائه کنند؟ سیاستگذاران به اندازه مربی‌های مدیریت، گیج شده‌اند. آن‌ها تصور می‌کنند که معنای آن باید فناوری جدید باشد؛ پس تلاش می‌کنند سیلیکون‌ولی‌های جدیدی ایجاد کنند. یا تصور می‌کنند به کسب‌وکارهای کوچک ارتباط دارد؛ پس تمرکز خود را روی پرورش استارتاپ‌ها می‌گذارند. اما هر دو پیش‌فرض، گُمراه‌کننده است.

——- ———–

15:

شرکت‌ها چاره‌ای ندارند جز اینکه با مشکلِ مدیریتِ کارگرانِ مسن مواجه شوند و برای آن اقدام کنند. چطور می‌توانید افراد مسن را وادار کنید خودشان را با تمرین‌ها و تکنولوژی‌های روزِ دنیا مطابقت بدهند؟ چطور مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها می‌توانند بر افراد جوان و تازه‌کار حکومت کنند؟ خوشبختانه تعداد کمی از شرکت‌ها کم‌کم دست‌به‌کار شده‌اند و به این پرسش‌ها فکر می‌کنند. رهبرانِ شرکت‌ها در این زمینه، شرکت‌های خرده‌فروشی هستند. یک شرکت خرده‌فروشی در بریتانیا به اسم آسدا[22] تنها افراد بالای 50سال را استخدام می‌کند. شرکتی مشابه آن در دانمارک نیز تنها افراد بالای 45سال را استخدام می‌کند.

بسیاری از شرکت‌های صنعتی نیز با موج خاکستری همراه شده‌اند. برخی به دنبال راه‌هایی برای مطابقت دادنِ شرایط خود با افراد مسن هستند. اچ‌بی‌آر در مقاله‌ای از کریستف لاچ[23] به شرکت بی‌ام‌و اشاره کرده که زمانی تلاش کرده خط تولید خود را با سن افراد در سال 2017 هماهنگ کند. در مرحله نخست این مسئله کارایی را کمی پایین آورد. اما بالاخره این شرکت موفق شد 70 تغییر کوچک و بزرگ در خطوط تولید ایجاد کند تا با افزایش سن افراد هماهنگ شود.

———- ————

16:

مطالعه‌ای که توسط مرکز سیاستگذاری زندگی شغلی[24] که یک شرکت مشاور آمریکایی است انجام شده، نشان می‌دهد که بین ژوئن 2007 تا دسامبر 2008 نسبت کارمندانی که به کارفرمایان خود وفادار بوده‌اند، از 95 درصد به 39 درصد سقوط کرده است. میزان اعتماد به کارفرمایان هم از 79 درصد به 22 درصد رسیده است. پژوهش بعدی که توسط شرکت مشاور آمریکایی دیگری به نام DDI انجام شده، نشان داده که بیشی از نیمی از افرادی که مورد پژوهش قرار گرفتند، شغل خود را راکد و فاقد امکان پیشرفت توصیف کردند؛ به این معنا هیچ کار جالب توجهی برای انجام دادن نداشتند و امید کمی به ارتقای شغلی داشتند. نیمی از این افرادِ ناامید از پیشرفت تصمیم گرفتند که به محض بهبود وضعیت اقتصادی، به دنبال شغل دیگری بگردند. مردم هم سعی می‌کنند شغل فعلی خود را با وجود بی‌علاقگی به آن حفظ کنند، هم رویای تغییر شغل را بعد از بهبود اوضاع اقتصادی در سر دارند. این مساله بهره‌وری را در کوتاه‌مدت و رقابت‌پذیری را در بلندمدت دچار مشکل می‌کند. کسانی که بعد از سر و سامان گرفتن اوضاع، احتمال جابه‌جا شدن آنها وجود دارد، افراد مستعد و بلندپروازی هستند که احساس می‌کنند استعدادهایشان نادیده گرفته می‌شود.

روشن‌ترین دلیل برای افزایش نارضایتی، رکود است؛ وضعیتی که مشاغل را به شکل تکان‌دهنده‌ای نابود می‌کند و حس اضطراب را در میان نیروهای کار گسترش می‌دهد. اما رکود مشکلات بلندمدت‌تری را هم پدیدار کرده است. نارضایتی شغلی به‌خصوص در خودروسازی‌ها رواج دارد که در همه دنیا از پیشی گرفتن عرضه بر تقاضا رنج می‌برند؛ همچنین شرکت‌های مخابراتی که درگیر یک انقلاب تکنولوژیکی هستند. فرانس تلکام در پژوهشی که در سال 2008 روی کارکنانش انجام داد، به این نتیجه رسید که دوسوم آنها درگیر استرس شدید هستند و یک‌ششم آنها در وضعیت پریشان‌حالی به سر می‌برند.

——- ———–

17:

“سرریز اطلاعات” یکی از آزاردهنده‌ترین اتفاق‌های زندگی مدرن است. ایمیل‌هایی وجود دارد که باید جواب داده شود، دوستانی مجازی که باید به آنها رسیدگی شود و ویدئوهای یوتیوب که باید تماشا شود. همزمان در دنیای واقعی هم جلساتی هست که باید در آنها حاضر شد، مدارکی که باید مورد بررسی قرار بگیرد و خانواده‌ای که باید به آن رسیدگی شود. پژوهشی که توسط رویترز انجام شده، نشان می‌دهد که دوسوم از مدیران بر این باورند که توفان داده‌ها، رضایتمندی شغلی آنها را کاهش داده و روابط شخصی آنها را دچار آسیب کرده است. یک‌سوم از مدیران فکر می‌کنند این مساله سلامت آنها را به خطر انداخته است. یک پژوهش دیگر نشان می‌دهد که بیشتر مدیران فکر می‌کنند بخش اعظم اطلاعاتی که به دست آنها می‌رسد، بی‌فایده است.

———— ———-

18:

سرگرمی در محل کار خودش به یک کسب و کار تبدیل شده است. مادان کاتاریا[25] یک هندی که خودش را به عنوان مربی خنده معرفی کرده، “یوگای خنده” را به مشتریان شرکتی خود توصیه می‌کند. شرکت بریتانیایی Fun at Work  بنا به ادعای خودش، شوق و شعفی را به کارمندان هدیه می‌دهد که تصور آن را هم نمی‌کنند. مثلا جای منشی‌ها را با افرادی شبیه به بازیگران محبوب سریال‌های تلویزیونی عوض می‌کند. Chiswick Park یک شرکت فعال در زمینه طراحی دفاتر کار در لندن، خودش را با شعار “لذت ببر- کار بکن” به یک برند تبدیل کرده است و میزبانی میهمانی‌های ناهار شرکتی را بر عهده دارد.

——— ———-

19:

بهترین راه برای درک یک سیستم، نگاه کردن به آن از زاویه دید افرادی است که در پی براندازی آن هستند. مدیران بزرگ می‌کوشند شرکت‌هایشان را از زاویه دید منتقدان و رقبا تماشا کنند. سیاستمداران هوشیار، خودشان را به جای مخالفان‌شان قرار می‌دهند. همین مساله برای جهان کسب و کار هم به صورت کلی صحت دارد. بهترین راه برای درک “منابع انسانی” یک شرکت، مشورت کردن با واحدی است که این نام زشت را به یدک می‌کشد؛ اما این مشورت باید برای بررسی قواعد اساسی یکی از پرطرفدارترین و در عین حال ناشناخته‌ترین علوم جهان باشد؛ یعنی از زیر کار در رفتن.

اولین قانون از زیر کار در رفتن این است که همیشه سخت‌کوش به نظر برسید. این همان حقه قدیمی “ژاکت روی پشتی صندلی” است. همیشه یک کت را روی پشتی صندلی‌تان به نمایش بگذارید تا هر کس که آن را می‌بیند، فکر کند شما اولین نفری هستید که به شرکت می‌آیید و آخرین نفری که محل کار خود را ترک می‌کنید. این بیننده به عنوان مثال ممکن است مدیرتان باشد که روش “مدیریت کردن با قدم زدن در شرکت” را پیاده می‌کند. مهارت از زیر کار دررفتن بسیار زیرکانه و ظریف است: باید مطمئن شوید که وقتی کارها را تقسیم می‌کنند، شما جای دیگری هستید. از زیر کار درروهای موفق هرگز آشکارا از کار فرار نمی‌کنند، بلکه خودشان را بسیار مشتاق نشان می‌دهند. این نمایش اشتیاق تقریبا همه را فریب می‌دهد. سیاستگذاران بابت همه‌گیر شدن کار بیش از حد تاسف می‌خوردند، اما همان‌طور که رونالد پالسون[26] از دانشگاه لاند سوئد[27] در کتاب “کارمند بی‌خاصیت”[28] گفته، بسیاری از پژوهش‌ها ثابت می‌کند که کارمندان به طور میانگین روزانه یک ساعت و نیم تا سه ساعت وقت تلف می‌کنند.

——- ————-

20:

چانگ یین[29] بزرگ‌ترین فرزند از میان هشت فرزندِ یکی از افسرهای ارتش سرخ[30] است؛ افسری که در طول انقلاب فرهنگی به اتهامات کاپیتالیستی به زندان افتاده‌بود. امروز چانگ یین یکی از ثروتمندترین زنان خودساخته در جهان است؛ درآمدِ تقریبیِ او 1میلیارد و 600میلیون دلار است. او در اوایل دهه 80 میلادی به عنوان کارگر در کارخانه کاغذسازی کار می‌کرد؛ همان زمان بود که ناگهان فکری به ذهنش رسید. او می‌گفت کاغذهای باطله‌ای که رئیس شرکت به راحتی دور می‌ریزد، ارزش‌هایی دارد. و دقیقاً از همان زمان بود که یاد گرفت روی دیدگاه‌های خودش سرمایه‌گذاری کند. اکنون شرکت ناین دراگونز پیپر[31] که او در سال 1995 به همراه همسرش تأسیس کرد، یکی از بزرگ‌ترین کارخانه‌های بازیافت کاغذ در دنیاست.

دنیای نوظهور زنان تاجر بسیاری مانند خانم چانگ را در قلب خود جای داده‌است. از میان 14 زن مستقل خودساخته میلیاردری که مجله فوربز[32] در فهرست خود آورده، هفت نفر چینی هستند. پژوهش‌های نشان می‌دهد بسیاری از شرکت‌ها در دنیا نوظهور در زمینه پرورش نیروهای زن موفق‌تر از رقبای غربی خود عمل می‌کنند. 32درصد از مدیران ارشد در چین، زن هستند. این در حالی است که بر اساس بررسی‌های مجله فورچون، از میان 500 رئیس در امریکا تنها 3درصد و از میان 100 رئیس در بریتانیا نیز تنها 3درصد زن هستند. ترکیه و برزیل در رتبه‌بندی مجمع جهانی اقتصاد درباره سهم مدیرعامل‌های زن در شرکت‌ها، رتبه سوم و چهارم را به خود اختصاص داده‌اند (فنلاند و نروژ نیز بعد از آن‌ها قرار گرفته‌اند).

———- ————

21:

سال 1956 بود که ویلیام وایت[33] در پرفروش‌ترین کتاب خود با عنوان مرد سازمانی[34] ادعا کرد شرکت‌ها آنقدر شیفته مدیرعامل‌های “خوش‌تیپ و همه‌چیز تمام” بودند که کار به “جنگ با نابغه‌ها” نیز می‌کشید. امروز اما زمانه عوض شده‌است، حالا شرکت‌ها گرفتار تعصبی کاملاً برعکس شده‌اند. شرکت‌های نرم‌افزاری به دنبال افرادی هستند که اغلب به لحاظ اجتماعی ناهنجارند و تقریباً غیرطبیعی رفتار می‌کنند. صندوق‌های سرمایه‌گذاری تأمینی نیز به دنبال همین عجیب‌وغریب‌ها هستند. هالیوود در برابر هوی‌وهوس افراد به اصطلاح خلاق، زانو زده‌است و گاهی حتی به آن‌ها سواری می‌دهد. سیاستگذاران نیز به دنبال کارآفرین‌هایی هستند که قوانین همیشگی و چهارچوب‌های احتمالی را زیر پا می‌گذارند تا شغل‌های جدید ایجاد کنند. بر خلاف حیاط مدرسه، بازار این روزها پر از افراد ناهنجار و عجیب‌وغریب است.

———- ———–

22:

خیزش کارآفرین‌های کم‌سن‌وسال، نوعی سن‌گرایی را در جوامع ایجاد کرده‌است؛ اکثر سرمایه‌داران به پدیده سن توجه می‌کنند. چرا روی فردی 40ساله (با خرجِ خانواده و رهن و کرایه خانه) سرمایه‌گذاری کنید وقتی فردی 20ساله وجود دارد که 24ساعت مثل فرفره دور کار می‌چرخد و می‌تواند به زاکربرگ آینده تبدیل شود؟ البته مثال‌های نقضی نیز وجود دارد که به راحتی به ذهن می‌آیند: آریانا هافینگتون[35] وقتی هافینگتون‌پست را راه‌اندازی کرد 54ساله بود. بسیاری از دیگر افراد نیز در سنین بالا شرکتی را راه‌اندازی کرده و به موفقیت رسیده‌اند.

پژوهش‌ها اینطور نشان می‌دهد که سن می‌تواند یکی از مزیت‌های ویژه برای کارآفرین‌ها باشد. عده‌ای از پژوهشگران در دانشگاه کالیفرنیا مطالعه‌ای روی 500 امریکایی انجام داده‌اند که در شرکت‌های فناوری و مهندسی کار می‌کنند و شرکت‌های‌شان بیش از 1میلیون دلار فروش دارند. نتایج این مطالعه نشان می‌دهد متوسط سنیِ فردی امریکایی که در عرصه تکنولوژی موفق است (مثلاً کسی که درآمدِ واقعی به دست می‌آورد) 39سال است. تعداد مدیران موفقِ بالای 50سال دوبرابرِ زیر 25ساله‌ها بود. همچنین تعداد افراد موفقِ بالای 60سال دوبرابر افرادِ زیر 20سال بود. دین استنگلر[36] از بنیاد کافمن[37]، شرکت‌های امریکایی که در فاصله سال‌های 1996 تا 2007 تأسیس شده‌اند را مورد بررسی و مطالعه قرار داده‌است. او متوجه شد بیشترین نرخ خلاقیت مربوط به افراد 55 تا 64ساله است. کمترین نرخ کارآفرینی نیز در نسل گوگلی‌ها مربوط به 20 تا 34ساله‌ها بوده‌است. جدیدترین مطالعه بنیاد کافمن از استارتاپ‌ها نیز نشان می‌دهد افرادِ 55 تا 64سال تقریباً 23درصد از کارآفرین‌های جدید در سال 2010 را تشکیل می‌دادند در حالی‌که در سال 1996 این رقم زیر 15درصد بوده‌است.

——– ——–

23:

نخستین کنفرانس تد در سال 1984 آنقدر افتضاح بود که برگزارکنندگان تا شش سال بعد، دومی را دایر نکردند. امروز تد (که حروفِ اولِ واژه‌های تکنولوژی، سرگرمی، طراحی است) غولی شکست‌ناپذیر در صنعت ایده‌پردازی است. کنفرانس‌های تد که سالی دو بار برگزار می‌شود، در کانونِ این ابتکارعمل قرار گرفته و در آن ایده‌های بزرگ در قالب سخنرانی‌های کوتاه و مختصر ارائه می‌شوند. 17مارس تا 21 مارس 2014 بود که بیش از یک‌هزار و 200 نفر از اعضای تد در ونکوور دور هم جمع شدند تا به علاقه‌مندی‌های بیل گیتس و نیکولاس نگروپونت[38] گوش بدهند. آن‌ها در عین‌حال می‌خواستند تولد 30سالگیِ تد و ایده‌های خلاقانه‌اش را جشن بگیرند. این کنفرانس‌ها، بذر کسب‌وکارهای خلاقانه و جدیدی را می‌پاشد که در مرحله اول کسی در آن نفع نمی‌برد.

———- ——-

24:

کشتی غرق شده و قهرمان سفرهای گالیور[39] در جزیره‌ای به نام لی‌لی‌پوت[40] به‌هوش می‌آید؛ ناگهان خودش را در چنگ “نخ‌های باریکی” می‌بیند. گالیور بسیار قدرتمندتر از کسانی است که او را اسیر کرده‌اند؛ او حتی در برابر آن‌ها غولی بزرگ به نظر می‌آید اما آدم‌کوچولوهای لی‌لی‌پوت با همکاری با یکدیگر موفق شده‌اند این غول بزرگ را مقهور خود کنند.

روسای شرکت‌ها که در روزهای 25 تا 29 ژانویه 2012 در اجلاس داووس دور هم جمع شدند آنقدر شبیه به گالیور هستند که کسی فکرش را هم نمی‌کند. آن‌ها احتمالاً بیش از اندازه احساس بزرگی می‌کنند؛ با سیاستمدارانِ بزرگ سلام‌وعلیک دارند و از این شب‌نشینیِ بزرگ به شب‌نشینیِ بعدی می‌روند (البته با کفش‌هایی مناسبِ سرزمینِ یخیِ سوئیس!). کارشناسان هم مثل همیشه گوش دنیا را کر می‌کنند و دائم در رسانه‌ها اظهار می‌کنند که مردان داووسی، دنیا را زیر و رو خواهند کرد. اما به محض اینکه برنامه‌های داووس تمام می‌شود و رئیس‌ها به خانه‌های‌شان می‌روند، آن نخ‌های باریک و ظریف را دور دست‌وپای خود احساس می‌کنند، نخ‌های باریکی که غیرداووسی‌ها به دست‌وپای این مردان داووسی می‌بندند و هر روز تنگ‌تر از دیروز می‌شود.

—— ———–

25:

شرکت‌های اروپایی از همه بیشتر، جهانی هستند: در میان 500شرکتِ برترِ فورچون، 23درصد از روسا، خارجی هستند. 28درصد از اعضای هیات‌مدیره نیز خارجی هستند. امریکای شمالی نیز متوسط 11درصد و 13درصد را برای مدیرعامل‌ها و هیات‌مدیره‌های خارجی دارد. ژاپن در میان کشورهای ثروتمند دنیا، فاجعه به شمار می‌اید: تنها 3درصد از مدیرعامل‌ها و 5درصد از هیات‌مدیره شرکت‌های ژاپنی، خارج از ژاپن متولد شده‌اند و پاسپورت خارجی دارند. یکی از مدیرعامل‌های خارجیِ پیشرو در ژاپن، هان چانگ وو[41] است که در سال 1945 و در 14سالگی از کره‌شمالی به ژاپن آمد.

دلایل بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد این رهبران در آینده محدودتر نیز خواهند شد. استخدام “ظرفیت‌های بالا” در بازارهای نوظهور برای شرکت‌های غربی بسیار سخت شده‌است. تا دو دهه پیش کل ماجرا زیر سلطه آن‌ها بود. امروز آن‌ها باید با شرکت‌های محلی که به سرعت در حال رشد هستند، رقابت کنند و مدام با این پرسش روبه‌رو می‌شوند که “چرا من باید برای شرکتی کار کنم که نهایتاً افرادی مثل تو را استخدام می‌کنند در حالی‌که می‌توانم برای شرکت‌هایی کار کنم که در نهایت افرادی مثل خودم را استخدام خواهند کرد؟” شرکت‌های غربی همچنین در حال کاهش تعداد افرادی هستند که به خارج می‌فرستند: یکی از مطالعات نشان می‌دهد سهم مهاجران در هیات‌مدیره شرکت‌های چندملیتی در بازارهای نوظهور از 56درصد در سال 1998 به 12درصد در سال 2008 کاهش پیدا کرده‌است. و اروپایی‌ها و امریکایی‌ها خیلی کم از چنین افرادی بهره می‌گیرند: مطالعات دیگر نیز نشان می‌دهد حضور افراد خارجی در سازمان‌هایی که دور از محل زندگی‌شان است، کاهش پیدا کرده‌است.

——– ——–

26:

عرضه فارغ‌التحصیلان دانشگاهی به سرعت در حال افزایش است. بررسی‌ها از تحصیلات تکمیلی نشان می‌دهد بین سال‌های 1990 تا 2007، تعداد دانش‌آموزانی که به دانشگاه راه یافته‌اند در امریکای شمالی 22درصد افزایش یافته‌است؛ در اروپا 74درصد، در امریکای لاتیم 144درصد و در آسیا 203درصد افزایش یافته‌است. در سال 2007 حدوداً 150میلیون نفر در دانشگاه‌های سرتاسر جهان حضور داشته‌اند که 70میلیون نفر از آن‌ها در آسیا بوده‌اند. اقتصادهای نوظهور به‌ویژه چین، منابع خود را روانه ساختمان‌های دانشگاهی می‌کنند تا بتوانند با امریکایی‌ها و اروپایی‌ها رقابت کنند. آن‌ها همچنین سعی دارند شرکت‌های خدمات حرفه‌ای راه‌اندازی کنند تا فارغ‌التحصیلانِ جدید را استخدام کنند و آن‌ها را به برنامه‌نویس‌ها و مشاورهای بزرگ در دنیا تبدیل کنند. بهترین‌ها و روشن‌ترین‌ها در دنیای ثروتمندان با بهترین‌ها در دنیای فقرا رقابت می‌کنند با این تفاوت که فقیرترها کارهای سخت‌تر را برای پول‌های کمتر انجام می‌دهند.

در عین‌حال تقاضا برای نیروی کارِ تحصیل‌کرده تحت تأثیر تکنولوژی قرار گرفته‌است؛ دقیقاً مشابه این اتفاق برای نیروی کار کشاورزی در قرن نوزدهم افتاد و در قرن بیستم نیز برای کارگران کارخانه‌ها رخ داد. کامپیوترها نه تنها می‌توانند فرایندهای ذهنیِ تکراری را در قالب وظایف خود انجام بدهند بلکه این کارها را با سرعت و دقتی بیش از انسان‌ها نیز انجام می‌دهند. آن‌ها حتی می‌توانند کاری کنند که آماتورها کارهایی را انجام بدهند که زمانی در حیطه کنترل حرفه‌ای‌ها بوده‌است: چرا حساب‌دار استخدام کنید وقتی یک ماشین می‌تواند با دقتی بالا و هزینه‌ای کم آن کار را انجام بدهد؟ انواع مختلفی از شغل‌ها وجود دارند که کامپیوترها می‌توانند به راحتی انجام بدهند، آن‌ها قابل برنامه‌ریزی هستند و هر کاری را مطابق دستور انجام می‌دهند.

——– ———–

27:

آمریکا از زمان جنگ جهانی دوم به بعد، مهم‌ترین ماشین رشد دنیا بوده است. در دهه 1950 و 1960 با وجود بلوغ اقتصادی، تولید ناخالص داخلی این کشور سالانه 3 درصد رشد داشت. در دهه 1970 رکود تورمی حکمفرما شد، اما انقلاب ریگان روح کارآفرینی را در این کشور احیا کرد و در دهه 1990 نرخ رشد به 3 درصد بازگشت. این ماشین همان‌قدر که برای آمریکا خوب کار می‌کرد، برای دنیا هم مفید بود. این مساله به رواج سرمایه‌داری کمک کرد و رویای آمریکایی را به رویایی جهانی بدل ساخت.

امروز این ماشین رشد دچار مشکل شده است. در جریان بحران مالی سال‌های 2007-2008 این ماشین آسیب دید، اما حتی قبل از آن هم نقص فنی داشت. سه پیستون قدرتمند این ماشین یعنی بازارهای سرمایه، نوآوری و اقتصاد دانش‌بنیان را مورد بررسی قرار دهید تا دریابید که آنها برای یک دهه بد عمل کرده‌اند.

——- ———-

28:

اپل عموما به عنوان تجسم بهترین صفاتی در نظر گرفته می‌شود که در کسب و کارهای خلاق و مبتکر به چشم می‌خورد. این شرکت کار خود را از یک گاراژ شروع کرد. سال‌ها نقش یک داوود جوان را برای جالوت تنومندِ به نفس‌نفس افتاده مایکروسافت بازی می‌کرد. بعدها این شرکت دگرگون شد و با تغییر تمرکزش از کامپیوتر به موبایل، کل صنعت سرگرمی را هم دگرگون کرد. اما ماریانا مازوکاتو[42] از دانشگاه ساسکس انگلستان در کتاب “دولت کارآفرین”[43] می‌گوید که این، همه داستان نیست. استیو جابز بی‌شک نابغه‌ای بود که هم مهندسی می‌دانست، هم طراحی. اپل بی‌شک یک شرکت مبتکر و چابک بود. با این حال اگر نقش فعال دولت نبود، موفقیت اپل ممکن نمی‌شد؛ دولتی که بنیان‌گذار پنهان انقلاب مصرف‌کنندگان الکترونیکی امروزی بود.

——– ——–

29:

در بخش‌هایی از اروپا و خاورمیانه، بیش از یک‌چهارم جوانان 15 تا 24ساله فاقد شغل هستند. در مناطقی مثل اسپانیا و مصر، این رقم به بیش از نصف می‌رسد. روی‌هم‌رفته 75 میلیون نفر از جوانان دنیا بیکار هستند و دو برابر این میزان با وجود دارا بودن مهارت‌های تخصصی، در مشاغل سطح پایین کار می‌کنند. این مساله نه‌تنها نشان‌دهنده فقدان گسترده ظرفیت‌های تولیدی است که افراد را در عنفوان جوانی به دیگران وابسته می‌کند، بلکه یک منبع بالقوه اختلال اجتماعی و منشاء روزانه ترس و نگرانی‌های فردی هم هست. ژاپنی‌ها برای توصیف 700هزار جوانی که از جامعه کنار کشیده‌اند و به پیله‌های خانگی خود پناه برده‌اند، یک واژه دارند: hikikomori

با تمام این اوصاف، شرکت‌ها به شدت از این که نمی‌توانند افراد مناسب را پیدا کنند، شکایت دارند. شرکت کاریابی من‌پاور[44] در اوایل سال 2012 گزارش کرد که بیش از یک‌سوم کارفرمایان سراسر جهان در زمینه پر کردن مشاغل مورد نیازشان مشکل دارند. این کمبود نیرو فقط مختص حوزه‌های تخصصی مثل مهندسی نیست، بلکه در سطوح متوسط‌تر مثل کارمندان اداری هم به چشم می‌خورد. شرکت خدمات مشاوره‌ای مک‌کینزی گزارش کرده که فقط 43 درصد از کارفرمایان در نه کشوری که به صورت دقیق مورد بررسی قرار گرفته‌اند (آمریکا، برزیل، بریتانیا، آلمان، هند، مکزیک، مراکش، عربستان سعودی و ترکیه)، بر این باورند که می‌توانند از میان تازه‌واردان به بازار کار، به قدر کافی کارمند ماهر پیدا کنند. شرکت‌های متوسط (با حدود 50 تا 500 کارمند) به طور میانگین 13 شغل برای افراد فاقد تجربه کاری دارند، در حالی که متوسط این رقم برای کارفرماهای بزرگ 27 است.

——– ———-

30:

بهترین شرکت‌ها آن دسته‌ای هستند که خودشان را به صورت مکرر تغییر می‌دهند و به‌روزترین اطلاعات را می‌بلعند تا در سایه این اطلاعات، مناسب‌ترین استراتژی‌ها را داشته‌باشند. جف بزوس موسس شرکت آمازون، نامه هرساله برای سهام‌دارانِ شرکتش را با عبارتی شروع می‌کند که در نخستین نامه در سال 1997 نیز به کار برده‌است، “امروز هنوز اولین روزِ اینترنت است”، در Amazon.com نیز می‌نویسد: “هرچند کاملاً خوشبین هستیم اما باید هر لحظه به‌هوش باشیم و برای شرایط اضطراری خودمان را آماده نگه داریم.” زمانی‌که فیسبوک در سال 2012 متوجه شد از بازار اینترنت تلفن‌همراه عقب افتاده، خیلی زود خودش را با شرایط جدید وفق داد: در عرض یک سال نیمی از درآمدهای تبلیغاتیِ خود را از راه تلفن‌همراه به دست آورد. نتفلیکس[45] خیلی زود خودش را با شرایط جدید کسب‌وکار مطابقت داد. شرکت اینفوسیس[46] هر دو یا سه سال، یک بار همه‌چیز را از بالا به پایین مجدداً تنظیم می‌کند تا مانع کاهش بهره‌وری‌اش بشود. برنده‌های امروز باید خودشان را به دل آشوب بیندازند تا بازنده فردا نباشند.

آشوب‌های خیلی خطرناک، مدل‌های کسب‌وکار را زیر و رو می‌کنند؛ و مرزهای میان صنعت و استراتژی‌های درهم‌وبرهمی که سال‌هاست در کسب‌وکار مورد استفاده قرار گرفته را از میان بر می‌دارد. قبلاً تصور ما این بود که ناشران و شرکت‌های اینترنتی به دنیاهای متفاوتی تعلق دارند. شرکت‌های تلفن‌همراه و شرکت‌های تلویزیون‌های کابلی. اما امروز همه آن‌ها با هم ادغام شده‌اند: یکی از شرکت‌های کارآفرینی مکزیکی که مدیکال[47] نام دارد از طریق تلفن توصیه‌های پزشکی را ارائه می‌دهد. ما در گذشته تصور می‌کردیم کسب‌وکار اساساً به معنای فروش کالا و خدمات است. اما امروز شرکت‌ها در مدل‌های کسب‌وکارِ مشارکتی، پیشرو هستند و هر کاری از اجاره کالا در یک بازه زمانی کوتاه‌مدت (زیپکار[48] برای خودرو و ایربی‌ان‌بی[49] برای اتاق) تا تنظیم سهام را انجام می‌دهند. کوچ سرفینگ[50] به کاربران خود این امکان را می‌دهد که از طریق این شبکه اجتماعیِ مهمان‌نوازیِ رایگان، جای خوابِ رایگان برای دو یا سه نفر فراهم کنند. فلیکر، توئیتر و لینوکس همگی با کمک توان جمعیِ هزاران و گاهی میلیون‌ها نفر، یک جامعه جهانی در فضای مجازی خلق می‌کنند. در گذشته فرض می‌کردیم که تولید صنعتی به معنای تولید انبوه و انبار کردنِ آن در قفسه مغازه‌هاست. اما حالا «تولید در صورت نیاز» صورت می‌گیرد، شرکت‌هایی مانند هنگ‌کنگ لی اند فانگ[51] سفارش‌ها را دریافت می‌کنند و به عرضه‌کنندگان می‌گویند تا به میزان مورد نیاز تولید کنند.

 

 

 

[1]Enron

[2]World Com

[3]Arthur Anderson

[4]Lehman Brothers

[5]George W.Bush

[6]exaflops

[7]Uber

[8]WhatsApp

[9]DNA

[10]Bill Clinton

[11]Tony Blair

[12]Margaret Thatcher

[13]Ronald Reagan

[14]Walter Russell Mead

[15]Mall of the Emirates

[16]Dubai Mall

[17]Zhong Dong Sanitary Ware Centre

[18]G20

[19]David Gumpert

[20]How to Really Create a Successful Business Plan

[21]Burn Your Business Plan!

[22]Asda

[23]Christoph Loch

[24]Centre for Work-Life Policy

[25]Madan Kataria

[26]Roland Paulsen

[27]Sweden’s LundUniversity

[28]Empty Labour

[29]Zhang Yin

[30]Red Army

[31]Nine Dragons Paper

[32]Forbes

[33]William Whyte

[34]The Organization Man

[35]Arianna Huffington

[36]Dane Stangler

[37]Kauffman Foundation

[38]Nicholas Negroponte

[39]Gulliver’s Travels

[40]Lilliput

[41]Han Chang-Woo

[42]Mariana Mazzucato

[43]The Entrepreneurial State

[44]Manpower

[45]Netflix

[46]Infosys

[47]Medical

[48]Zipcar

[49]Airbnb

[50]Couch Surfing

[51]Hong Kong’s Li & Fung