فرصتهای طلایی برآمده از انقلاب چهارم صنعتی زیاد دوام نخواهند داشت اگر خودمان را روی موج آنها سوار نکنیم. خوب میدانیم «کسانی که پس از تغییر، تغییر میکنند، زنده خواهند ماند…
پیامدهای گوگلی بودن
نویسندهای میگفت: «در زندگی سعی كن فقط خودت رو پیدا كنی… برای پیدا كردن بقیه چیزها گوگل هست!» این جمله اگرچه کنایه و طنزی در خود پنهان دارد اما مصداق واقعی حضور تكنولوژی در تمامی اركان زندگی ماست. گوگل بیش از تصور ما بر نحوهی زیست انسانها تأثیر گذاشته است. درست به همین دلیل است كه گفته میشود موج چهارم صنعتی شدن فقط «آنچه ما انجام میدهیم» را تغییر نمیدهد بلكه «آنچه ما هستیم» را نیز تغییر خواهد داد. ست استفنز-دیویدویتز (Seth Stephens-Davidowitz) ستوننویس و همکار نیویورکتایمز که پیشازاین در شرکت گوگل بهعنوان متخصص دادهها فعالیت میکرده، کتابی از تحلیل دادههای گوگل منتشر کرده است که باعث شگفتی کارشناسان شده است. او با استفاده از دادههای بزرگ، بهویژه جستوجوهای گوگل، در پی بینشهایی جدید به روانشناسی انسان و رفتارها و نگرشهای پنهان آدمی برآمده است. بخشی از یافتههای او در کتابی با عنوان «همه دروغ میگویند» منتشر شده است. به اعتقاد او ترندهای گوگل «مهمترین مجموعهی دادهای» هستند که «تاکنون دربارهی روان بشر جمع شده است». او میگوید: «مردم به گوگل چیزهایی میگویند که به هیچکس دیگر نمیگویند، چیزهایی که شاید به اعضای خانواده، دوستان، پیمایشهای بینام یا پزشکان نگویند. مردم با اعتراف به چیزهای مختلف نزد گوگل بسیار راحتاند. در کل، گوگل به ما میگوید که مردم متفاوت از چیزیاند که نشان میدهند. باید بگویم یکی از این جهات تفاوت آن است که آنها کریهتر و بدجنستر از آنی هستند که اغلب نشان میدهند… مردم در گوگل واقعاً صادقاند، بنابراین چیزهایی به گوگل میگویند که به هیچکس دیگر نمیگویند. آنها برای پاسخ پرسشهایی جستوجو میکنند که از هیچکس دیگر نمیپرسند…تقریباً هر بار سراغ دادههای گوگل میروم، چیزی جذاب آنجا مییابم.»
انقراض نظام آموزشی دیتاپایه
تمایز آشكار بین «دانش و دیتا» به تغییر شكل دانستگی و علم نزد مردم انجامیده است. نمیتوان در عصر گوگل، دیتا را به جای دانش جا زد. به همین دلیل نظامهای آموزشی را كه «دیتاپایه» هستند، باید منقرضشده فرض كرد. ناكارآمدی نظام آموزشی حافظهسنج و دیتاپایه البته پیشازاین هم عیان شده بود اما در چنین دورهای ماندگاری و سختجانی آن در برابر تحولات آموزشی و انتقال سریع اطلاعات مسئله عجیبی است. نظام آموزشی حافظهسنج و دیتاپایه به تولید مدارك تحصیلی بیخاصیتی منجر شده است كه نه نسبتی با بازار دارند و نه تأثیری بر افزایش كیفیت زیست اجتماعی. اكنون و در اكثر كشورهای پیشرفته آرامآرام شرط داشتن مدرك برای جذب در کسبوکار به شرط داشتن توان تخصصی و تحلیلی در حوزهی مربوطه تغییر یافته است. اعتبار مدارك تحصیلی از نظامهای استخدامی در حال حذف شدن است زیرا تحقیقات فراوان مؤید این نكته بوده است كه شرکتهای زیادی از ناكارآمدی فارغالتحصیلان در فضای كار انتقاد كردهاند و آن را باعث تشخیص اشتباه در گزینش نیروها دانستهاند. داشتن مدارك تحصیلی بهخودیخود نمیتواند باعث جذب و جلب افراد در فضای کسبوکار شود. به همین دلیل است كه بیكاری فارغالتحصیلان در ایران بیشتر است زیرا بازار متوجه شده است كه مدرك لزوماً بهمثابهی تخصص نیست. دانشپژوهی غیر از مدركگرایی است. اصالت به علمی است كه بتواند منشأ تحولات باشد نه صرفاً اخذ مدارك از دانشگاههای كوچك و بزرگ. به رسمیت شناختن چنین موضوعی هم نیازمند به چالش كشیدن نظم مستقر در سازمانها و ساختارهای اجرایی برای شناسایی نخبگان است و هم تلنگر زدن به ساختارهای معیوب آموزشی است.
سازمانهای دایناسوری مصداق كامل «استراتژی بد باشكوه»
در چنین عصری یادگیری یعنی «از هم آموزی» و «به هم آموزی» و موفقیت آدمها دقیقاً به میزان آگاهیشان از فرصتهاست. جنگ، جنگ استعدادها و نوآوریهاست. اساساً توسعه همیشه كیفی است و آموزش در حال حاضر یك مقوله كمّی است. در چنین اكوسیستمی مشكل اقتصاد ایران جهل نیست، توهم دانستن است. الوین تافلر گفت: «بیسوادان قرن بیست و یكم كسانی نیستند كه نمیتوانند بخوانند و بنویسند، بلكه كسانی هستند كه نمیتوانند بیاموزند و آموختههای كهنه را دور بریزند و دوباره بیاموزند.» سازمانهای دایناسوری آموزش، مانع تغییرات میشوند. سازمانهای دایناسوری مصداق كامل «استراتژی بد باشكوه» هستند. نواندیشی یك هدف متغیر است كه خودش را هر روز به چالش میکشد. تفكر «گذشتهنگر» و آموزش «دیروزمحور» نمیتواند به چالشهای موج چهارمی پاسخ درخوری بدهد. اقتصاد دانشبنیان به آدمهایی نیاز دارد كه تا مغز استخوانشان آیندهنگر باشند و بدانند تئوریها ابزار كارند نه هدف! همهچیز باید برای تغییرات آماده شود و مدیریت، دانش تغییر است. به گفتهی پیتر دراكر: «بزرگترین خطر هنگام تغییرات خود تغییرات نیستند بلكه عمل كردن با منطق دیروز است.» در علم مدیریت كسی در زیرزمین خانهاش تئوری كشف نمیکند، بلكه تئوریها ریشه در میدانهای عمل دارند و برخاسته از عمل و عکسالعمل ارگانیسم زندهای به نام بازارند، به همین دلیل نظریهها در این حوزه نمیمیرند، بلكه متروك میشوند. اینجاست كه ما با قیمت تمامشده تصمیمات مواجه میشویم. اگر جلوی اشتباهات آموزشی را نگیریم، آنها جلوی پیشرفت ما را خواهند گرفت. «سرعت تغییرات جهانی آنچنان هولناک شده است که انگار دیگر از گذشته چیز چندانی نمیتوان آموخت.» این تجلی ورود به عصری است که کلایتون کریستنس، استاد دانشگاه هاروارد با آموزهی «تئوری نوآوری ویرانگر» آن را صورتبندی کرده است. دورهای که زنجیرههای تولید و عرضه سیالتر و مدلهای کسبوکار چابکتر هستند.
باهوش بودن در عصر هوش مصنوعی
انسانهای باهوش در دنیای تکنولوژی هوشمند چگونه باید ارزش خلق کنند؟ اساساً باهوش بودن در دنیایی که هوش مصنوعی تمام ارکان آن را در بر گرفته است، به چه معناست؟ زیرا هوش مصنوعی از هر انسانی سرسختتر خواهد بود؛ رقیبی که تاکنون جهان به خود ندیده است. در سیستم آموزشی دیتاپایه افراد باهوش کسانی بودند که بالاترین نمرات را با کمترین اشتباه میگرفتند اما هوش مصنوعی این مفهوم را از اساس تغییر داده است. هوش مصنوعی نهتنها سریعتر از انسانها میتواند اطلاعات را پردازش و به صحتوسقم آن حکم کند بلکه سریعتر میتواند یاد بگیرد! ورود ماشین به یادگیری، فینفسه یک انقلاب بسیار بزرگ است بهطوریکه برخی معتقدند مانند اختراع برق میتواند انسان را وارد مرحله گذار جدید تاریخی کند. هوش مصنوعی اما فقط یکی از ارکان سیزدهگانهای است که اکوسیستم انقلاب صنعتی چهارم را پایه گذاشته است. ازاینروست که «باهوش بودن» در عصر موج چهارم اقتصاد یعنی تلاش برای غلبه بر دو مانع بزرگ؛ تفکر بحرانی و همکاری تیمی. افراد باهوش موج چهارمی کسانی خواهند بود که از تفکر باکیفیتتر، گوش دادن عمیقتر، برقراری ارتباط مؤثرتر و یادگیری پویاتر برخوردار باشند. آموزش موج چهارمی باید مهارت حل مسئله، هوش هیجانی، مهارت هماهنگ شدن با دیگران، انعطافپذیری شناختی، مهارت تصمیمگیری، خلاقیت و نوآوری، توانایی مذاکره کردن و مدیریت سرویسگرا را به آموزشگیرنده بیاموزد. تنها با این مهارتهاست که میتوان هم زیست بهتری داشت و هم توانایی رقابتپذیری اقتصاد ملی را در مواجهه با جهان پرشتاب آینده حفظ کرد.