اقتصاد چین و امريكا در دوره جدید رقیب هم هستند؟
کسانی گفتهاند وقتی نخستین شعبه مکدونالد در مسکو افتتاح شد و سروصدای زیادی به پا کرد، سیاستمداران عالیرتبه امريكایی با یکدیگر نجوا کردند: ما جنگ سرد را بردیم!
امیرحسین خالقی پژوهشگر توسعه/ منبع:آینده نگر
این گفته را باید در این سیاق فهمید که هرچند امريكا بزرگترین قدرت اقتصادی و نظامی دنیا به شمار میآید، برای گسترش نفوذ خود ابزارهای نرم دیگری هم در اختیار دارد که ازنظر کارآمدی بههمان اندازه مؤثرند. از مکدونالد و مؤلفههای فرهنگی لیبرال دموکراسی که بگذریم، بیتردید یکی از این ابزارهای قدرت آنها همان اسکناس سبز، دلار است که بهعنوان ارز غالب جهانی برای بسیاری از مبادلات به کار گرفته میشود.
دنیا در سالهای اخیر چرخی آشکار خورده است و قدرتهای تازه اینسو و آنسوی جهان ظهور کردهاند، غریب نیست که تصور کنیم کشورها از همه ابزارها برای حفظ جایگاه و گسترش قدرت خود بهره میگیرند و درواقع بر رفتار آنها منطق قدرت حاکم است. چین بزرگترین قدرتهای نوظهور دنیا به شمار میآید؛ پرجمعیتترین کشور دنیا که از اواخر دهه 1970 درهای خود را به روی جهان گشود و اکنون مقصد بسیاری از سرمایهگذاریها به شمار میآید و اقتصاد آن از نگاه برابری قدرت خرید حتی از امريكا هم پیشی میگیرد، چینیها بهویژه بعد از بحران مالی 2008 و به قدرت رسیدن شی جین پینگ (بهتازگی این رهبر قدرتمند چینیها را مائوي دوم مینامند) در پی به چالش کشیدن قدرت امريكا هستند. از جزیرهسازی در دریای چین جنوبی و همکاریهای گسترده با قدرت دیگر اوراسیا یعنی روسیه که بگذریم در این میان دلار هم بخشی مهمی از بازی است.
اما چرا باید چالش چین و امريكا را جدی گرفت؟ اجازه بدهید برای پاسخ گریزی به ژئوپلیتیک بزنیم. یک دیدگاه جالب در ژئوپلیتیک نظریه «رهبری جهان» جرج مُدلسکی است، او با بررسی تاریخی به این نتیجه رسیده است که جهان برای هر دوره 100ساله یک رهبر دارد و یک کشور نظم حاکم بر جهان را تعیین و حفظ میکند. در این نظریه از واژه رهبر استفاده میشود و این بدان معناست که رهبر پیروانی هم دارد و دیگر کشورها با نظم غالب مخالفتی ندارند. رهبر جهان باید بتواند به همهجای دنیا دسترسی داشته باشد و ازاینرو کنترل اقیانوسها و دریاها را در دست دارد و توان او با کشتیهای نظامی و تجاریاي که در دسترس دارد سنجیده میشود. او باید بتواند یک «بدعت» بگذارد و نظمی نوبنیان نهد، یعنی نهادها و ایدهها و روالهایی را ایجاد کند که امنیت دنیا را تأمین کند (نهادهایی مانند ناتو و سازمان ملل و صندوق بینالمللی پول را برای رهبر کنونی دنیا یعنی امريكا در نظر بگیرید). در این دوره 100ساله 4 مرحله وجود دارد که هرکدام حدود 25 سال طول میکشد، مرحله اول جنگ جهانی است که نظم قبلی از بین میرود و رهبر جدید خود را نشان میدهد (امريكا بعد از جنگ جهانی اول و دوم)، در مرحله بعدی رهبر جدید، نظم خود را در دنیا ایجاد میکند و دیگران آن را میپذیرند. در مرحله سوم مشروعیت نظم جدید مورد تردید قرار میگیرد و به چالش کشیده میشود (دوران جنگ سرد و مواجهه بلوک شرق و غرب) و در مرحله پایانی هم که ناکارآمدی نظم جهانی آشکار میشود و گزینههای جایگزین مطرح میشوند و دوباره همین روال با جنگ جهانی بعدی از سر گرفته میشود. از قرن 15 به اینسو، رهبران دنیا به ترتیب پرتغال، هلند، بریتانیا (دو دوره متوالی) و امريكا بودهاند و این نظریه توانسته است توصیف تاریخی درستی ارائه دهد. برای قضاوت در مورد رهبر قرن 21 جهان هنوز زود است، ولی امريكا و چین دو گزینه اساسی به شمار میآیند.
چینیها بر این باورند که امريكا در گذشته و حال از رواج دلار بهعنوان ارز جهانی بارها به سود خود استفاده کرده است. استفاده از اسکناس سبز در مبادلات بینالمللی و اعتبارهای بانکی منبع درآمد مطمئنی برای دولت امريكا بوده است. به باور چینیها بعد از آنکه نیکسون استاندارد طلا برای دلار را در سال 1971 ملغا کرد، امريكا با ایجاد چرخههای رونق و رکود در میان دیگر کشورهای دارنده دلار، از اوضاع به نفع خود بهره برده است. گفتهاند با توجه به ارز جهانی بودن دلار، امريكا توانسته است از تورم بالا در امان بماند و البته به دلیل پایین نیامدن ارزش آن، دستش برای چاپ و عرضه نامحدود دلار باز نیست، پس اگر برای هزینههایش نیاز به مقدار بیشتری دلار داشت و ذخیرة در دسترس کافی نبود باید چه کند؟
راه آن را هم پیدا کردهاند، صدور اوراق قرضه و برگرداندن دلار به امريكا! به زبان سادهتر از یک طرف دلار چاپ میشود و عرضه میشود، و از طرف دیگر از طریق اوراق دوباره به اقتصاد امريكا برمیگردد. سه بازار کالا (کمودیتی)، اوراق خزانه و سهام آن دلارهای جدید را دوباره جذب میکنند. این فرایند چاپ دلار، صادر کردن آن به دیگر کشورها و بازیافت دوباره دلارهاست که امپراتوری مالی امريكا را ساخته است و از 19 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی شاید 5 تریلیون آن مربوط به بخش واقعی اقتصاد باشد.
اما یک ترفند دیگر هم نیاز است؛ باید دیگر فرصتهای سرمایهگذاری رقیب را پرریسکتر کرد تا افراد بهسوی خرید اوراق خزانه بروند که بدون ریسکاند. برای مثال در دهه 70 در امريكای لاتین که اقتصاد کشورهای منطقه با توجه به دلار ضعیف رونقی یافته بود، امريكا برای کاهش تورم، نرخ بهره را بالا برد و این باعث شد که سرمایهگذاران برای سرمایهگذاری جذابتر، یعنی خرید اوراق خزانه هجوم بیاورند. بحران امريكای لاتین را فراگرفت و بازار سرمایه امريكا به رونق افتاد و بهره هم پایین آمد. در آسیاي جنوب شرقی هم اتفاق مشابهی افتاد.
اما از نگاه چینیها قضیه پیچیدهتر است، آنها ادعا میکنند امريكا حتی از جنگ بهعنوان ابزاری برای حفظ قدرت واحد پول خود بهره ميگيرد و بسیاری از جنگهای آنها را هم باید در همین سیاق فهمید؛ سرنگونی صدام به این دلیل بود که میخواست نفت را بهجای دلار با یورو مبادله کند (دیدگاه جنگهای پترو دلار) یا حضور در جنگ یوگسلاوی برای تضعیف یورو بود و گفتهاند که با شلیک اولین موشک کروز در کابل، شاخص داو جونز 600 واحد در یک روز بالا رفت!
به اعتقاد چینیها همین ترفند در چند سال گذشته برای آنها به کار گرفته شد، ولی با توجه به دولتی بودن بانکها و کنترل خروج سرمایه اثر آن را خنثی کردند و فرار سرمایه جدی صورت نگرفت. همچنین میگویند کره شمالی، سوریه و ایران در خاورمیانه و آسیاپاسیفیک قرار دارند که ایندو منطقه صاحب بیشترين مقدار ذخیره دلاریاند و عجیب نیست كه با بالا گرفتن احتمال جنگ فرار سرمایه اتفاق بیفتد؛ سرمایههایی که برای خرید اوراق خزانه امريكا استفاده خواهند شد! نگرانی چینیها از بالا گرفتن تنشها در شبهجزیره کره از موضوع تسلیحات و هستهای فراتر میرود. بهویژه دولت ترامپ که با آنکه زمان زیادی نیست قدرت را به دست گرفته است، حتی در همان صد روز اول در پنج کشور مختلف تحرکات نظامی جدی داشته است: یمن، سوریه، کره شمالی، افغانستان و عراق؛ و گزینه برخورد با ایران هم که همیشه روی میز بوده است. به نظر آنها درخواست افزایش بودجه نظامی 54 میلیارد دلاری و نئوکانهایی که صدایشان در این سالها از همیشه بلندتر است، معنایی اقتصادی هم دارد.
اما چینیها هم بیکار ننشستهاند، آنها میدانند برای تبدیلشدن به قدرت برتر جهان ناگزیر باید ارز خود را جایگزین دلار کنند. سیاستهای پولی انبساطی چین نشان میدهد که یوان دههها طول میکشد تا جایگزین دلار شود. این میان گزینه بهتر جایگزینی طلا بهجای دلار است.
چینیها در بورس کالای شانگهای امکان تبدیل یوآن به طلا را فراهم کردهاند، صادرکنندگان مواد خام به چین علاوه بر یوآن و دلار میتوانند از این گزینه هم بهره بگیرند. تأمین طلا هم از طریق بازار است و نیازی به استفاده از ذخیره طلای دولت نیست. چین بزرگترین بازار طلای دنیاست و چندی پیش بانک مرکزی روسیه شعبهای در پکن ایجاد کرد که هدف رسمی آن بررسی جنبههای فنی انتقال طلا از روسیه به چین بود که بردی برای چشمبادامیها بهحساب میآید. آنها باید نوسان یوآن نسبت به دلار را هم کنترل کنند. از آنطرف هم بهتدریج ذخیره دلاری و اوراق خزانه امريكاي خود را کاهش میدهند.
اینکارهای ضروری، تدریجی است و خیلی به درازا خواهد کشید، یک کار دیگر این خواهد بود که چین اعلام کند که پولش را با نرخ ثابت با طلا مبادله خواهد کرد، این به معنای رقیب تراشیدن برای اوراق خزانه امريكا، یعنی در حال حاضر تنها سرمایهگذاری با ریسک صفر، خواهد بود که در صورت پذیرش گسترده به معنای بحران برای دلار و تمام بازارهای مالی غربی است، بحرانی که قضیه 2008 در مقایسه با آن کوچک است. چینیها تاکنون خیلی تهاجمی عمل نکرده بودند، ولی انگار کشتیبان را سیاستی دیگر آمده است.
چین بهعنوان بزرگترین واردکننده نفت جهان خود را آماده میکند تا قیمتگذاری نفت را که بهطورمعمول بر اساس دلار انجام میگیرد تغییر دهد. آنها بنا دارند قراردادهای آتی نفت را بر اساس واحد پول خود، یوآن پیشنهاد دهند؛ ازاینپس صادرکنندگان نفت به چین میتوانند یوآن را در بورس شانگهای و هنگکنگ بهطور کامل به طلا تبدیل کنند! روسیه که پس از قضیه اوکراین با تحریمهاي غرب روبهرو شد، زیان زیادی را به دلیل قیمتگذاری نفت با دلار متحمل شد. آنها این کاهش قیمت نفت را از چشم امريكاییها میبینند و تمایل دارند که نفت بر مبنای طلا قیمتگذاری شود که نوسان آن بسیار کاهش خواهد یافت. میدانیم که تا قبل از 1971 دلار بر اساس طلا قیمتگذاری میشد و نیکسون بساط این پیمان «برتون وودز» را برچید. جالب است که اگر قیمت نفت بر اساس طلا محاسبه شود، نوسان آن بسیار کم خواهد بود.
ناگفته پیداست که ایران هم به دلیل تحریمها میخواهد از دلار در مبادلات خود استفاده نکند و بهاحتمالزیاد از این گزینه استقبال خواهند کرد؛ ایران و روسیه به این وسیله میتوانند در عمل نفت سیاه خود را به آن فلز زرد پرارزش تبدیل کنند. چنین پیشنهادی از سمت چینیها بهروشنی بسیار بهتر از دریافت کاغذهای سبز چاپ بانک مرکزی امريكاست. درباره این رویکرد تازه البته نقدهایی وجود دارد و بسیاری تردید میکنند که این ابزار مالی جدید چینیها بتواند در حوزه نفت اثر جدی داشته باشد و با توجه به مداخلههای گسترده دولت چین در حوزه پولی بعید میدانند که این ترفند جدید مؤثر افتد. بااینحال هنوز برای اظهارنظر زود است و باید منتظر نشست و دید روند اوضاع به کدام سو خواهد بود.
اما جاهطلبی چینیها تمامی ندارد؛ آنها پس از افریقا دنبال سفت کردن جای پای خود در هارتلند هیدروکربوری جهان، یعنی خاورمیانهاند. از عربستان هم بهعنوان یکی از بزرگترین تولیدکنندگان و صادرکنندگان نفت غافل نیستند. عربستان در این میانه بر سر دوراهی خواهد بود، هرچند با چینیها قراردادهایی بسته است و همکاریهایی دارد، ولی اگر حکام حجاز هم به پیشنهاد همکاری گسترده چینیها پاسخ مثبت دهند، حامی سنتی خود، امريكا را از دست خواهند داد و بعید است قراردادهای کلان تسلیحاتی آنها با امريكا به جایی برسد و چیزی دریافت کنند. در صورت جواب مثبت عربها به چینیها یکی از بزرگترین قراردادهای نانوشته دنیا که از سال 1973 میان نیکسون و ملک فیصل سعودی بسته شد و همچنان برقرار است هم عمرش تمام میشود؛ قراردادی که طی آن امريكا امنیت عربها را تأمین میکند و عربستان هم میپذیرد نفت را با دلار قیمتگذاری کند و درآمدهای نفتی رادر قالب فرایندی موسوم به بازیافت پترودلار (petrodollar recycling) دوباره در اقتصاد امريكا سرمایهگذاری کند. کار وقتی دشوارتر میشود که بدانیم چینیها برای خرید آرامکو، غول نفتی خاورمیانه، هم دندان تیز کردهاند که اگر موفق شوند بر روی بخش بزرگی از منابع نفت جهان کنترل خواهند داشت.
چینیها ابرپروژه جاده ابریشم جدید را هم دنبال میکنند که بناست در قالب راههای آبی و زمینی کل اوراسیا را به هم پیوند بزند و تجارت میان آنها را بهطور چشم گیری گسترش دهد، سازمان همکاریهای شانگهای هم قرار است نقشآفرینیهاي جدیتری داشته باشد و در اقتصاد بخش مهمی از کره زمین که بیش از 40 درصد جمعیت در آن متمرکزند پررنگتر عمل کند. همه اینها در صورت گسترش و موفقیت معنایی جز پایان امپراتوری امريكا ندارد. چنانکه پیشتر آمد بعید است این پایان بدون خونریزی باشد، دستکم نظریه رهبری جهان به ما میگوید که جانشینی یک رهبری جهانی بهجای دیگری با یک جنگ جهانی هم همراه خواهد بود که معلوم نیست نتیجهاش چه خواهد بود، والله اعلم.